*/یکچیزهایی را باید فدا کرد، برای چیزهای دیگر، باید گنجها را بریزی در دریا، تا به ساحل برسی/*
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]
*/یکچیزهایی را باید فدا کرد، برای چیزهای دیگر، باید گنجها را بریزی در دریا، تا به ساحل برسی/*
" این روزها دیگر خودم را هم از یاد بردهام، بیرمق ماندهام. ماندهام و سر میدهم به خواست دیگران، به خواست خدا، به خواست زندهگی. افسار را شل کردهام که برود این اسب چموش، هرکجا که میخواهد. که اصلن من راه بلد نبوده و نیستم. فقط به سمت نشانهها کشانده میشدم شاید. نشانههایی که آنها هم کم رمق شدهاند دیگر برایم. "