به نام تنها ترین اهورا....
سلام.
در کنار خیابان مانند لنگها یک پا را جلو میذارم و آن یکی را میکشم...
.
هنوز به مدرسه نرسیدهام که صدای دختری با حالت عاشقانه میآید:
- سلام حیدری...
به پشت نگاه میکنم فرهادی است سوار بر دوچرخه. به این کار وارد است. چندبار تا به حال گول خوردهام، نمیدانم.
- چرا یه قل یه قل راه میری؟
- پام رو شیشه بریده.....
- اتفاقاً دیشب پای من هم برید...
به پایش نگاه میکنم ولی باور نمیکنم از بس برایم چاخان کرده که نگو.....
.
لنگ لنگان وارد کلاس میشوم. کلاس 2/6. کلاسی با بچههای ......
.
معلم قرآن وارد میشود، همیشه ازنظام آموزشیاش بدم میآید به دنبال چیزی است تا سخنرانی بِکُند (در اصل بِکُند است: بِ + بن مضارع فعل + شناسه = فعل التزامی مضارع یعنی همان فعل مضارعی که با شک و تردید همراه باشد. معلم فارسی ما حرف ندارد.) و صد البته مخ ما را هم ذره ذره بمکد و نوش جان کند....
.
زنگ تفریح
.
زنگ دوم روز پنجشنبه همیشه کسالت بار است. اما امروز فرق میکند. میآیند و هلمان میدهند به سمت اتاق مشاوره. حاج آقا پس کمی گذاشتن منت هایش روی سر ما شروع میکند به گذاشتن دو قسمت از فیلم علی گندابی. پروژکتور هم فیلم را میاندازد روی دیوار...
.
زنگ تفریح دوم است و دل توی دل بچههای درس نخوان است که آیا الان به نمازخانه میرویم یا به سر کلاس؟
حدسشان درست درآمد و رفتیم به نمازخانه ....
.
میرویم به صف اول. دوستم میگوید بیا بین من و آن یکی دوستمان بنشین و من تیغهای میشوم برای دعوای این دو دوست. ولی نه، انگار ادامه دار است. تیغه هم در این بین بی نصیب نیست از کتک دو طرف:
- ساکت شو دیگه...
- خودت خفه شو...
- آخ .... اوخ .....
و در آخر آشتی میکنند....
.
قبل از شروع رسمی جلسه مدیر توصیههای نظافتی را میکند...
درهمین حین آقای قرایی با نوازنده درحال حرف زدن بود تا جلسه هرچه بهتر برگزار شود.
میکروفون به دست آقای قرایی میافتد:
- ...خب الان من میخوام که قبل از اینکه مراسم رو شروع بکنیم، برنامهها رو اعلام بکنم:
1- تلاوت قرآن کریم.
2- خواندن شعر ایران من توسط گروه سرود مدرسه.
3- خواندن مقالهای که از زبان یک بچه شهید است.
4- مسابقه.
5- شیرینکاری.
6- شعبده بازی.
7- اجرای آهنگ فیلمهای مانند امام رضا(ع)، امام علی(ع) و ....
8- کار گروه تئاتر مدرسه.
من که از اینهمه زحمت کشی این معاون به وجد آمدم..... .
.
مراسم به خوبی تمام میشود.
شیرینی که شبیه تکهای نان بربری است با شیر میخورم.
.
...با این حرف شیرینی شیرینی و تمام شیرینیهای این جشن در دهنم ماسید. من هم به دنبالشان راه میافتم دوان دوان به مدیر میرسیم:
- آقا... آقا... عبدالملکی با نی هه هه هه نیسانی تصادف کرده..........
خدا رو شکر مرحوم مغفور زنده ماند.
ولی در کل من این 537 کلمه(دوست دارید بشمارید، تعارف نکنید.) رو به کار بردم که بگم:
آقای قرایی خیلی خیلی ممنون .
آقای قرایی خیلی خیلی تشکر.
آقای قرایی وری وری آی لاو یو.
Mr Qarayi: very very I love you.
آقای قرایی خیلی خیلی دوستت دارم.
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی... .
عمر به خیر.