*/چهکارهای؟/*
الف.
سلام.
او مثلِ همه نبود، فرق داشت احساسهایش! شاد که میشد، قایق درست میکرد. ناراحت که میشد، قایق میساخت. گریه میکرد و قایق درست میکرد. هیجانزده میشد و قایق میساخت. رنج میبرد و آزرده خاطر میساخت. اینقدر قایق میساخت که غرق شد در بیآبی قایقهایش!
شما اگر به یک کار معتاد بودید چه میکردید؟ من قایق ساز بودهام، دیگر ترک کردهام!
+با پراگراف اول یادِ کتابِ "این داستان را نخوانید" افتادم! اگه بخواید اون قسمتی رو که شبیهش هست رو مینویسم.
+ایده میخواهم که با دو ساک قایق کاغذی چه کار کنم!
شنبه ۱۸ مهر ۹۴
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]