صفحه‌ی ۳۵۹ - چیزی خواهد شد!

یک‌بار چت جی‌پی‌تی به من گفت که می‌توانم برای بررسی حال‌م به نوشته‌های‌م رجوع کنم. کاری که هیچ‌وقت نمی‌کنم چون برای‌م سخت‌ست گذشته را بخوانم. گفت با دیدن این که جه کلماتی را برای توصیف حال‌م بیش‌تر تکرار کرده‌ام می‌‌توانم بفهمم مشکل اصلی چیست یا بررسی کنم که چه دورانی کم‌تر بوده و... .

قریب به یقین فکر می‌کنم که بیش‌ترین کلمه‌ای که من در توصیف حال‌م به کار برده‌ام خسته است. خسته بودن. حالا هم خسته‌ام. خسته‌‌گی‌ای متفاوت با خسته‌گی‌های اکثر روزهای‌م. خسته‌ و ناامید و خشم‌گین نیستم. خسته‌ی بی‌رمق امیدوارم شاید. نمی‌دانم.

آخر هفته‌ی گذشته را در مهمانی‌ای گذراندم که احتمال تنها مهمانی‌ای بود که این‌قدر حرف زدم و از حرف زدن‌م هم پشیمان و ناراحت نیستم. آخرش هم این معمای انسان اجتماعی برای‌م حل نشده. نمی‌فهمم‌ش. شاید برای این که در چنین جمع‌هایی کم حضور داشته‌ام یا درک‌ش نکرده‌ام. جمعی که از خودت بودن آزار نبینی. جمعی که از گفتن فکر‌های‌ت غصه نخوری. شاید جمع هم‌فکر نداشته‌ام. نمی‌دانم. به هرحال نشخوار فکری‌ام در این میهمانی شاید نزدیک به صفر بوده باشد. و نمی‌دانم چرا. نمی‌دانم که تأثیر تغییرات شخصی‌ست یا تأثیر جمع یا تأثیر چیز دیگری که نمی‌دانم.

حالا تمام آن جمع متفرق شده به خانه‌های خود. و من هم در خانه‌ی خود تنها و خسته نشسته‌ام. انگار این‌بار زخمی برداشته باشم که فقط به آن لب‌خند می‌زنم می‌دانم تا چند روز دیگر خبری از جای‌ش هم نخواهد بود یا بودن و نبودن‌ش هم فرق چندانی نخواهد داشت.

نمی‌دانم آینده‌ام چه می‌شود ولی با این حال آرام‌م. اضطراب‌ها خفه‌ام نمی‌کنند مثل چند هفته‌ی گذشته. و این از امور امیدبخش این روزهاست. و شاید تأثیر همان اجماع هم‌فکران هم در حال کنونی‌م بی‌تأثیر نیست. نمی‌دانم. خسته‌تر از این هستم که بتوانم حال‌م و دلایل‌ش را تحلیل کنم. حتا نمی‌دانم چه کنم و چه‌گونه آرام می‌شوم. شاید فقط کمی استراحت، لیوانی چای و سیگار. و نگاه به گذر ثانیه‌ها بدون نگرانی برای فردا. چون به قول گوینده‌ی این مثل خودمانی -که نمی‌دانم کیست- یک چیزی می‌شود دیگر!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)