الف.
سلام.
ماه کامل است. میدرخشد. بیهیچ ابری در کنارش. سکوت. در هم شکستهام از نادانستهگیم. اوها میدانند، که چه میخواهد، که چه خواهند کرد، که چه میشود. من هیچ. من کیستم؟ گریهای که نمیآید و دادی که بیصداست، مث یه کوه بلند! خسته و آشفتهام. ملولم چه بسیار. درد میکند جای تازیهها بر تنم. زندهگی؟ چیست این؟ نمیدانم. مویهایست بر نادانستهگی. آااااه. فریادددد. که من حتا نمیتوانم بگویم. زبان دارم، نمیچرخد. دست دارم نمیرقصد. بیمایه نیستم من تنها فرومایهی این شهرم. خستهام. صدای باد میپیچد در نالههای یخچال. کیست آن کس به یاریم ینصرنی؟ نیست کسی در این بازیِ کثیف؟ من یک شهروندِ مافیا هستم. تنها. خبیثترین هفتهای عالم بر من خشم میبارند و این هیچ نیست از آنچه که باید بگویم که نمیدانم.
شنبه ۲۰ مهر ۹۸
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]