صفحه‌ی 261 - گذشته‌ی شرم‌آور

*/این یک نظر تجربی‌ست: گذشته را اگر بخواهی فراموش کنی، فراموش نمی‌شود/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 243

*/برایِ خواننده‌گان: قبل این، یک پست دیگر هست که جفت‌شان نزدیک به هم آمدند، آن را دوست‌تر می‌دارم، این کشک‌ست و بس!/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]

صفحه‌ی 223

 "...نهایتن بعد از چند و خورده‌ای می‌خواهم بنویسم! درباره‌ی آن‌چه که از بعد از تغییر نام وب‌لاگ در گلوی‌م گیر کرده بود!..."

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۰ ]

صفحه‌ی 213

*/فقط بوتیمار نخواند.../*

 

  دی‌روز پست بیست و دوم فوریه راخواندم که درمورد بی‌هوا رفتن‌ها نوشته بود. و تمام‌ کامنت‌های با جواب‌ش را. پستی که حالا معلوم نیست چرا ناکارش کرده. خیلی دل‌م گرفت، از این‌که در جواب یکی که گفته بود همه برمی‌گردند چه دیر و چه زود و نگران‌ نباش، نوشته بود که برمی‌گردند ولی غمِ رفتن‌شان... .

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 142

*/برهانِ صفحه‌ی 138/*


به نام خدا. 

سلام.

ببینید، حتا به من که زیاد خوب نیستم هم رحم نکرده‌اند، از اول تا آخر پست کپی شده، می‌تونید پیدا کنید، توی وب و مطابق‌ت دهید کلمات را! این‌ها فقط نمونه‌هایی‌ست محض اطلاع (از خودم، نه از دست‌اندر کاران وب نویس!)، باشد که ایمان بیاورید!!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 141

*/چگونه؟/*

به نام خدا.

سلام.

عباراتی که با سرچ بِ وب بنده رسیده‌اند:
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 140

*/من هستم.../*
به نام او.


سلام.

از لیست دوستانی که دارم، هیچ‌کس نمی‌گذارد پست! حتا نصفِ نصفِ این دوستان نامی که نام‌شان را گذشته‌ام دوست، نمی‌خوانند این‌جا را. شاید حتا برخی من را نمی‌شناسند، ولی من هستم، پس پُست می‌گذارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 138

*/FOR: YYOOUU/*

به نام خدا.


سلام...

تو... . یک مرد، پسر، زن، دختر، هرکه نام دارد و تو... . آری تو که نداری نام در میان این‌ همه با نام... . ای تو که نمی‌دانم چه صدای‌ت کنم؟ هم‌این تو خوب است؟ تو از هم‌این که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس روی‌ِ ت! آری هم‌این تو، می‌دانی؟ تو، از هم‌این تو که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس و فشار روی ت هم کم‌تری! یک مرد، یک زن، یک جوان... می‌نویسد، می‌کشد، می‌خواند و می‌سازد و تو، هم‌این تو که از تو کم‌تری، می‌دزدی‌ش! نه فقط برای خودت، می‌دزدی‌ش برای همه! می‌دزدی‌ش برای نام خودت که تو هستی و تو حتا، هم‌این تو که، تو هم با ت شدید و پر استرس کفاف رذالت‌ت را نمی‌دهد، حتا به آن اثر هم راضی نمی‌شوی، حتا به همه‌ی آثار شخص هم راضی نمی‌شوی، نام‌ش را هم می‌دزدی... . به جای عشق و احساسات او که نوشته آن متن را جواب نظراتِ این آن را درباره‌ی اثر و صاحب اثر، با عشق که فکر کنم نداری و احساساتِ سنگی‌ت می‌دهی! برای چه! برای کجا‌ی‌ت؟ شعبه‌ی پخش آثار او را زده‌ای؟ تو که حتا نام‌ت از آن خودت نیست! تو که خودت نیستی! تو که، نمی‌شود تو را با توِیِ دارای ت استرس‌دار و شدید هم خواند! نمی‌دانم چند بار در زنده‌گی‌ت "نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود" را "نابرده رنج، پنج، شش، ..." خوانده‌ای! اصلن درس خوانده‌ای، سواد داری؟ آره؟ خب، می‌خواستم بگویم درس مهم نیست، شعور و فهم مهم است داری؟


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 118

*/می‌روم..../*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 105

*/غلط کردم، غلط/*

به‌ نام خدا.
  دی‌روز در یک اقدام شیطان پسندانه، از آن جایی که رمز بلاگ و جیمیل بست فرند را داشتم، رفتم در مدیریت بلاگ‌ش و روی برچسب زرد نوشت‌م:
این وبلاگ حک شد. و یک پست هم با این عنوان گذاشت‌م: «این وبلاگ حک شد.»
  ساعت حدود 9/30 شب که تله‌فون زنگ خورد... . بست فرند بود که با صدای لرزان و هم‌راه با گریه که به نظرم آمده بود زنگ زد... . همان اول که گفت: «وب‌لاگ... .» سریع گفتم:«کار من است»، دیگر خجالت کشیدم از خودم که چرا بست فرندم را، نه نه رفیق‌م را ناراحت کرده‌م!
از مراجع قضایی خواستارم این جانب را همین الان دستگیر نمایند.
عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد همان شب که به وب‌لاگ‌ش سر زده و.... تمام رمز‌های وب‌لاگ و جیمیل‌ش را عوض کرده که قبلی‌ها خیلی ساده بوده + تمامی سیستم‌های امنیتی جیمیل‌ش را نیز فعال نموده!
احتمالن که: مدتی نباشم سفر عید +  حکی که رفیق قول‌ش را داده!
پایان!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)