به نام خدا
نمیدانم چرا برخی آدمها جنبه هیچ کاری را ندارند. از معلمی که حرفی میزند نمیتواند جمعش کند و کم میآورد و شروع به چرت و پرت گفتن میکند. نه از نارفیقان امروز.... .
منتظر معاون مدرسه هستیم که باید به جای آقای شادروان بیاید که امروز غیبت دارد. اما به جای آن آقای بیجنبه میآید که معلم پرورشی هم هست. (البته از بد شانسی)
- من نمیخوام من معلم قبلی رو میخوام... .(من)
- کی بود؟ کی بود؟(آقای بیجنبه)
- حیدری. حیدری... .(بچههای دهن لق)
- ما آقا... .(من)
- بیا اینجــــــا... .(آقای بیجنبه)(مثلن با این کارش میخواست که من کم بیارم و حرف رو پس بگیرم)
من با اقتدار تمام بهسوی آقای بیجنبه میروم. ترس از او ندارم که ریشش را بلند کرده تا بگوید من مذهبی هستم و من مطمئنم که اصلن اینطور نیست.
- دلیل بگو ببینم. برای چی؟(آقای بیجنبه!)
- مگه زوره؟(منِ مقتدر!)
- نه دلیل موجه بیار!(آقای بیجنبه!)
- ما معلم قبلی مون رو بیشتر دوووس داشتیم.(منِ مقتدر!)
- معلم قبلیمون ما رو بیشتر میخندوند.(یکی از دوستان وفادار که تا آخرین لحظات من رو تشویق میکرد!)
- ینی من نمیتونم شما رو بخندونم؟؟؟(آقای نسبتا پیروز!)
- من و بچههامعلم قبلیمون رو بیشتر دوس داشتیم.(من مثلن شکست خورده!)
- آقا اون ما رو میزد و الان چند هفته از سال گذشته حتی یه سوالم نگفته.(نارفیق نارو زن!)
- بعله بعله..... ما سوال میگیم(آقای پیروز)
- سوال نگفت که نگفت خب به تو چه دوووس نداشته بگه! شاید نمیخواسته امتحان بگیره دفاعی دست معلمه. بعدشم کی گفته کتک میزده جنبه شوخی نداری! حاضرم هر روز از اون کتک بخورم سر کلاس این نیام.( منِ شکست خورده!)
***
بعد از درس میآید گوش سمت راستم را میپیچاند و میگوید:
- پس من رو دوس نداری... !
میخندم که البته بیشتر شبیه گریه بود.(بدجور شکست خورده بودم!!)
- من رو دوس نداری این بچهها من رو دوس دارن... .(آقای پیروز میدان)
- حیدری خری مگه آقا داره تو صحبت میکنه.(یکی از دوستان نارو زن)
پ*ن: کمی جنبه باید داشت!