صفحه‌ی 167

*/خلاقیت و مدرسه/*
به نام خدا.


  سلام. من خدا را شکر تا به حال به کشورهای خارجه سفر نداشته‌ام و خبری از مدرسه‌ها‌ی‌شان ندارم. ولی، از ایران هرچه بگویم کم، گفته‌ام! خلاقیت و مدرسه در ایران، دو کلمه‌ی کاملن متضادند! انگار که اصلن کنار هم نمی‌توانند باشند. در مدرسه‌های ایرانی چیزی به نام اتاق فکر در خودِ هیئت مدیره وجود ندارد. من چشم‌م آب نمی‌خورد که توی بخش‌های بزرگ‌تر مثل آموزش و پرورش هم وجود داشته باشد. چه برسد به این که دانش‌آموزان بتوانند خلاقیت به خرج دهند. معلمان محترم می‌آیند تویِ کلاس و یک‌ریز شروع به حرف زدن می‌کنند و اجازه نمی‌دهند لحظه‌ای دانش‌آموز بیاندیشد. مسئله را می‌گویند و قبل از گذشت چند ثانیه جواب را و روش جواب را هم می‌گذارند کفِ دست‌ت. مثلن درسِ دینی، مهم‌ترین درسی‌ست که به عقلانیت اهمیت می‌دهد! بعد معلمان‌ش کسانی هستند که یک ریز یا چرت و پرت می‌گویند یا سوال! نمی‌گذارند دانش‌آموزی که با او مخالف است، دست‌ش را ببرد بالا  و نظرش را بگوید. حالا بی‌خیال. دینی مهم‌ترین درسی که برای آینده‌ی عقاید دانش‌آموزان و کشورست؟ درست! آیا مهم‌ترین درس به نظر شما، باید از نظر دانش‌آموزان یک درس حفظی به شمار بیاید؟ به نظر شما آیا مهم‌ترین درس که در آینده روی خلقیات دانش‌آموزان تاثیر می‌گذارد باید درسی باشد که نمی‌شود از رویِ راحتیِ آن هیچ‌چیز فهمید؟ حالا شما بیا هی ضریب و نمره را ببر بالا؟ افاقه می‌کند مگر؟ ته‌ش چه؟ وقتی دانش‌آموز هیچ چیز نمی‌فهمد، ته‌ش یکی خواهد شد مثلِ من. منی که حتا سَر و سِر خودم را هم نمی‌دانم! که مانده‌ام بی‌فایده! باور کنید یا نکنید، آن زمان که مدرسه نبود یا درسِ دینی‌ای به این صورت وجود نداشت اعتقادات مردم بسیار قوی‌تر از کنون و آینده بود و خواهد بود.
  و چه فرمول‌هایی که نباید حفظ کرد، و فکر کنیم که اگر این با آن واکنش پیدا کند چه خواهد شد؟ در صورتی که می‌توانیم خیلی راحت برویم در آزمایش‌گاه یا حتا گاهی آزمایش‌گاه را بیاوریم تویِ کلاس و بگوییم پسرجان یا دخترجانِ عزیز، اگر این را بریزی در آن، منفجر می‌شود! تا دانش‌آموز فکر نکند به دروغ‌گویی معلم!
  در مدارس ایرانی حتا در تنبیه‌ها هم خلاقیت به خرج داده نمی‌شود. در وضعیت فوقِ نرمال‌ش اگر تنبه‌بدنی نشوی و یا اخراج از کلاس و هم‌این‌طور تحقیر، فوق‌ش می‌گویند، این امتحان را کم شده‌ای، از روی‌ش ده بار بنویس بیاور. حتا خیلی ساده نمی‌گوید که بیا حالا که کم شده‌ای، تا جایی که درس داده‌ایم را بخوان که بپرسم. ( و چه پرسش‌های افتضاحی!). یا برو هم‌این مبحث را که کم شده‌ای، خلاصه‌ی مطلب‌ش را در‌بیاور هفته بعد بیا توضیح بده، یا مثلن دادن یک پرو‌ژه‌ی عملی تحقیقاتی به دانش‌آموز. چه عیبی دارد مگر؟
  نمونه‌ی بارز دیگری از بی‌خلاقیتی: مفتضح‌ترین درسِ تاریخِ ایران، پرورشی! نمی‌گویم معلم بیاید به شخصه خلاقیت را آموزش بدهد، که البته بد هم نیست! ولی خیلی عالمانه می‌تواند از شیوه‌های مطالعه‌ی کتاب بگوید یا شیوه‌های موثر برنامه ریزی! در ایران فوقِ فوق‌ش خیلی کار کرده باشند می‌آیند درس را مهم جلوه می‌دهند و می‌گویند کلاس آزاد، دانش‌آموزان پروژه‌ی تحقیقاتی بیاورند و کاربرد معلم هم آن وسط یا کشک است یا پذیرش و ردِ تحقیقات! در غیر این‌صورت، یا معلم‌ها می‌آیند و محترمانه وِر می‌زنند و یا کلاس را ول می‌کنند دست بچه‌ها که هر غلطی که می‌خواهند بکنند ولی خفه‌خون بگیرند که آبروی معلم نزدِ دیگر اساتید و معاونان و ناظم نرود.
  وضعیت مدرسه‌های ایران به قدری خراب است که دانش‌آموزا را طوری بار می‌آورد که اگر معلم بخواهد پرسش داشته باشد در یک جلسه و یا امتحان بگیرد، هزار جور آرزوی مرگ و تصادف می‌کند برای‌ش که فقط و فقط نیاید سرِ کلاس. یا مثلن هم‌این کلاس‌هایی که معلم‌ش به دلیلی نمی‌تواند حاضر شود، مدیر و معاونان یک خلاقیت خرج نمی‌دهند برای‌ش، در صورتی که خیلی راحت می‌شود برای‌ش کاری کرد، ولی خب چه؟
  حرف زیاد است درباره‌ی مدرسه‌های ایران و رابطه‌ش با خلاقیت و صد البته حرف درباره‌ی خودِ مدرسه‌های ایران و ایرانی جماعت و اصلن خودِ ایران زیاد است. به هر حال باشد که بیاندیشیم و گرنه،
خانه از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟

وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟

در چَنْبَرِ چرخ جان چندین پاکان،

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو؟
خیام.

سعی خواهم کرد که بازهم در موردِ این مضامین حتمن بنویسم، تا ایران، به دستِ هم‌این ما ساخته شود!
صبحِ چهارشنبه/یکِ/مهرِ/نود چهار

پ.ن:
+ ام‌روز ساعتِ سه‌ی بعد از ظهر و یا فردا، جمعه، ساعت نه صبح! شبکه‌ی مستند. "مشقِ شب" کارِ "عباسِ‌کیارستمی"/ هرچند که به نظرِ مهدی، تفتیشِ عقاید کودکان بود و واقعن بعضی جاها روی مخ می‌رفت ولی خب جالب بود. و اوسط یا اوخرش یک مردی می‌آید و حرف‌های خوبی می‌زند!!!
+ ده ایده برای به‌بود مدرسه: 1.نابودیِ کامل مدرسه 2.تعویض کلی روش‌های تدریس و معاونت و مدیرت و حتا وزارت! 3.وارد کردن خلاقیت به مدرسه 4.حذف کامل موجودی به نام معلم 5.تقلید از شیوه‌های مدارس فرنگ و بومی‌سازی‌شان! 6.آموزش مفاهیم و  فرامین و فرمول‌ها (واقعن می‌خواستم به وزن دوتای قبلی بیاورم فرمول‌ها را ولی نشد!/فرامیل!) با استلال‌های قوی و آزمایش 7.گوش‌کردن و ایده برداری از ایده‌های دانش‌آموزان(هرچی دانش‌آموز بگه!) 8.حذف کلی مواد زائد درسی و آموزش مفاهیم اساسی و مورد نیاز دانش‌آموزان 9.مدرسه در خانه با آموزشِ صحیح دادن به والدین برای آموزش توسط خودشان به فرزندان‌شان 10.تبدیل چندین کلاس یک‌ پایه، به یک کلاس و استفاده از هم‌کاریِ چند معلم برای آموزَش یک درس!

تمام.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 60

کمی جنبه باید داشت.

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 9

به اسم اعظم او
پیش نوشت:

داستان خبر چند روزی از مدرسه  از اون سر چشمه گرفته که هر سال مدرسه رفتن هر‌کس داستانی داره مال خودش.
نداره؟
منم‌ هم خواستم داستان این یه هفته اول رو بگم(که بعد از کلی نوشتن فهمیدم همش یه جا زیاده).
حله؟!!
سوالی نیست؟!!



اولین روز مدرسه جالب‌تر از اونی که فرکش‌رو می‌کردم بود.
اول با سخنرانی آیت‌الله قرایی(هر جا که بگردید آیت‌اللهی با این اسم پیدا نمی‌کنید زیرااااااااااااا من به علت دوست داشتن معاون‌پرورشی‌مون این آیت‌الله رو بهش اضافه کردم تازه گوش‌ت رو بیار جلو: از یه جا‌هایی خبر رسیده که آخوند بوده ولی خودش عینا تکذیب می‌کنه. برای همین یواشکی گفتم نشوه!)
البته علاقه داشتن من به ایشون خیلی زیاده نه به این خاطر که باهام دوسته، نه چون حتی اگه اسمِ من رو بهش بگی نمی‌شناسه...) شروع شد. بعد درباره‌ی دفتری حرف زدن که قرار بود به جای پذیرایی اون روز به ما بدن که هنوز که هنوزه بهمون ندادن! مثلا دفتری بود مثل بقیه دفترها، فقط اولش یه چند نکاتی انضباطی داشت که من این کار رو در روند خراب‌کاری‌هایِ بچه ها بی اثر می دونم. البته همه‌یِ ‌بچه‌های خوبمون همین عقیده رو داشتن و مثل من فقط منتظر این بودند که ببینن که کی قراره از دوست‌های پارسال‌شون جدا می‌شن.
در زنگ بعد از مثلا جشن معلم دینی ما اومد یه معلم خشک که پارسال به ما حرفه یاد می‌داد و تهنا چیزی که ازش یادمه، اینکه یه روز که یک‌شنبه باشه، من یه عطری زدم ازش تعریف کرد... دقیقا شه‌سنبه همون هفته به من گفت: چه عطر مزخرفی زدی و از کلاس بیرونم کرد! تازه اینکه همه‌ش نیست!! تبعیض قائل می‌شه فقط همساده‌‌ش رو تحویل می‌گیره!!
بعد هم معلم عربی اومد که برای اولین بار بود که در عمر بی‌گهرم می‌دیدمش!
و همچنین برای اولین بار در عمر بی‌گهرم در وبلاگم این قدر می‌نویسم!
بعد از اون زنگ کسل کننده مجالی پیدا کردیم تا برای چند دقیقه‌ای با دوستان پارسالمون حرف بزنیم و درباره معلم‌های خوب و بدمون حرف بزنیم. برای زنگ بعد معلم عربی‌مون اومد گفت که به نظم و این خرت و پرت‌ها اهمیت می‌ده ولی در کل معلم خوبی بود.
روز بعد هم با معلم‌های دیگه آشنا شدم. و در کل هم من می‌خواستم همین روز اول رو توضیح بدم. یعنی نمی‌خواستم این کار رو انجام بدم و همش تو حافظه کوتاه مدتم مونده بود و الان یادم نمی‌یاد!
تازه الان به این نتیجه رسیدم که کسی در سال تحصیلی بهم سر نخواهد زد پس برایِ چی مخ تیلیت کنم؟!
وحید کوچولو بی‌حافظه.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)