صفحه‌ی 257

الف.
 سلام... .
     نامه‌ای به خودم، به حدود یک سال پیش، اگر می‌شد، اگر می‌دید، اگر... .
  از محمدجواد 96 به محمدجواد 95:
 سلام.
  راست‌ش رو بخوای از که وقتی فکر کردم که به‌ت نامه بنویسم، تا دو دفعه که به طور ناقص این کار رو کردم...، تا الآن که دارم از دوباره این کار رو می‌کنم، هر دفعه به این فکر می‌کنم که واقعن چه چیزی باید در شروع گفت. اولین دفعه این به ذهن‌م رسید که بگم تو یک احمقی و هاه هاه به تو بخندم، اما دیدم خب خودم هم احمق هستم پس صفت برتری نیست که بخواهم بر آن ببالم! از این‌ها بگذریم.
  من این حدود شهریور و مهر را برای دریافت نامه انتخاب کرده‌ام چون از بعدش اتفاقات مهم و جدیدی برای تو و خانواده می‌افتد. هر چند که دوست داشتم که یک روز کامل، با هم ملاقات می‌کردیم. آن موقع دوستی داشتی که تو را کاملن می‌فهمید. آن موقع برادر دوقلویِ یک سال بزرگ‌تر از خودت داشتی(!) که دیگر آن‌قدر بزرگ نشده بود که تو او را نفهمی و او هم تو را. آن وقت تو شاید برای یک روز می‌توانستی طعم چیزهای جدیدی را بچشی. چیزهایی که من طعم‌شان را نچشیده‌ام. اما... بگذریم. امیدوارم این‌هایی که برای‌ت می‌نویسم به اندازه کافی به درد بخورند. تا تمام سعی‌ت را بکنی و بخش‌های زیادی از من، در یک سال بعدت نباشد.
  اول از همه راجع به اعتقادات‌ت. اعتقاداتی که هیچ حواس‌ت به آن‌ها نیست بگویم. خدا را قبول داری؟ واقعن؟ روزی یک کلمه هم حرف می‌زنی با او؟ چه‌قدر در مورد او می‌دانی؟ قرآن را خواندی؟ چه‌قدر راجع به پیامبرش و امامان بعدش می‌دانی؟ توی این قسمت خیلی ضعیفی. خیلی. من هم خیلی ضعیف‌م. به همه‌ی این‌ها فکر کن. می‌دانم که اگر بخواهی راه درست‌ش را پیدا می‌کنی که قدرت‌مندشان کنی. همان کاری که من سعی دارم بکنم:) ناسلامتی خودم هستی! یک نکته‌ی دیگری هم یادآور بشوم. یک زمانی مهدی "نامه‌های بلوغ" را برای‌ت می‌گذارد که بخوانی. منتظرش نباش. مطمئن باش که این کار را می‌کند. مگر این که آینده‌اش به گذشته‌اش نامه نوشته باشد... ! اما خب اگر این کار را کرد حواس‌ت باشد. مبادا غفلتی بکنی و این‌قدر تنبلی کنی و لفت بدهی که خودش بیاید دوباره کتاب را برداردها. بخوان‌ش. نه مثل من که نصفه و نیمه شد. بخوان‌ش حتا اگر شده دو یا سه بار بخوان‌ش که خوب بفهمی. که بعدن هیچ حسرت‌ش را نخوری... .
  این نامه برای زیباترین آدم روی زمین. هاه هاه:) گفتم یک تعریفی هم از خودمِ دوتایی کرده باشم. تو که نمی‌فهمی -یا شاید هم بفهمی چون تو خیلی باهوشی:))- گاهی اوقات به این فکر می‌کنم که در این دنیا فقط من و خداییم. بقیه فیک‌ند. بقیه‌ی آدم‌ها همان خدا هستند در نقش‌های مختلف. من فقط با یک نفر طرف‌م. نمی‌دانم. خودت را با این فکرها درگیر نکن. کردی هم به من چه. ولی بامزه‌ست دیگر:) من در یک شبیه‌سازی و با بالاترین میزان هوش یا شاید هم کم‌تر:(! الکی مثلن ریک اند مورتی‌ست! هیچی خودت می‌فهمی!
  یک نکته‌ای هست که می‌خواهم بگویم. همان‌طور که اگر قرار بود نامه‌ای از محمدجواد97 هم به من باشد حتمن به من می‌گفت. ببین من چه‌قدر بدبختم که یک عیب‌های‌م را با این که می‌دانم در عرض یک سال نمی‌توانم از بین ببرم. امید که از محمدجواد97 نامه‌ای نباشد و اگر بود، این درش عنوان نشده باشد، که البته می‌تواند بدتر هم باشد که بی‌خیال :/. تو را به خدا به منِ بدِ درون‌ت بها نده این‌قدر. هر چه باشد از برای من که قوی‌تر نیست. برای‌ تو ضعیف‌ترست اما جَری‌تر. پس می‌توانی کلک‌ش را بکنی. تویِ عوضی و رذل‌ت را با تمام خصایص‌ش از بین ببر. می‌دانم از بین نمی‌رود اما می‌تواند به شدت ضعیف زنده‌گی کند در تو. دل‌ت برای‌ش نسوزد. او به همه‌ی عالم ضرر می‌رساند و بس. و تو را از هدف‌هایی که بخواهی داشته باشی محروم می‌سازد. اخلاق، اخلاق، اخلاق. می‌فهمی، من می‌دانم:).
  اوه پسر. یک از مهم‌ترین‌ها را برای‌ت نگفته‌ام. یک خبر خوب:) بعدتر دو دوست خوب پیدا می‌کنی. خیلی خوب. حواس‌ت به‌شان باشد، مبادا!! دو دوست خوب؟ متأسفم بیش‌تر! این به خودت هم بسته‌گی دارد. می‌توانی بیش‌ترش کنی. به من که بیش‌تر از سه‌تا نرسید:(!
  محمدجواد95، یادم نیست که چیزی در مورد برنامه‌ریزی شنیده‌ای یا نه. البته جای فکر کردن ندارد که شنیده‌ای، اما خب مسخره‌اند:). دوستانِ خوب‌ت در این راه به تو بسیار کمک‌ها کنند. اما تو:/ اما من:/ اِه... . از دست‌شان ندهی. عین کنه بچسب و خواهش کن. خودت می‌فهمی کِی و چگونه. حتا بخواه که برای‌ت یک نمونه برنامه بنویسند تا دست‌ت بیاید. خیلی سعی کن. خیلی. اگر فکر می‌کنی خیلی گیجی. از هر دوستی که داری در مورد برنامه سوال کن. آن‌هایی را که از آن خبر دارند بالاخره پیدا می‌شوند. و متأسفانه باید بگویم که تو به شدت زیاد وقت داری و همه‌شان را داری هدر چیزهای بی‌ارزش می‌کنی. یکی‌شان هم‌این تله‌وزیون! آهههه! من به‌تر از توام خیلی. امیدوارم از 97 در این باره... هیچی پاراگراف بعدی لطفن!
  اوه. تو به شهر جدید می‌روی و به مدرسه‌ی جدید، هیچ یادم نبود. به هنرستان‌ت هیچ دل نبند. هرچند شاید در هنرستان کرج پیانو باشد، که در هنرستان قم نیست. اما در آن‌جا آن‌قدر هم صفا نیست که در قم هست. البته قم‌ به‌تر نیست، اما در هر حال به درد نخورند. این را خودت می‌فهمی. پس زیاده انتظاری نداشته باش. هر کاری بکنی خودت باید بکنی و هر گلی هم بزنی! نکته‌ی مهم‌تر این که به مدیرت اصلن اصلن اصلن دل نبند. گول ظاهرش را نخور! آههه اگر عکس پروفایل‌های‌ش را می‌دیدی، عین فرشته است، گوگولی!! اما این‌ها بازی‌های فریب‌کارانه است. خودت می‌فهمی، من چرا بگویم؟ سمت‌ش نرو. اگر هم رفتی مهم نیست. درس مهمی می‌گیری. و این را هم می‌فهمی که توی این دنیا شبیه دلقک هم هستی:))! 
  از دردسرهای اسباب‌کشی و خانه‌ی جدید چه بگویم:/! اما خب، همان‌طور که گفتم صبور باش. رذایل اخلاقی‌ت را در مرحله‌ی اول بگذار برای خودت باشد. حداقل‌ش دیگر سر دیگران خالی‌ش نکن. و نکته‌ی خیلی مهمی که وقت تصحیح برای‌ت بولدش می‌کنم:
"تو هیچ حقی نداری که سر مادرت داد بزنی‌ها! این را توی آن هرقدر مغزت فرو کند. پدرت ادب یادت نداده. اما خودت یاد بگیر. و بفهم. وقتی که داد بزنی، منی را می‌سازی که داد می‌زند. منی را می‌سازی که هستم!"
  خب باقی ماجرا. خانه‌ی جدیدت برای‌ت یک سورپرایز خواهد داشت. اما خب چه سورپرایزی وقتی الآن می‌خواهم بگویم‌ش، چون تو این‌قدر گیجی که هیچ نمی‌فهمی. اتاقی برای‌ت خودت. انباریِ تهِ حیاط، دور از خانواده، دور از هیاهو. از دست‌ش نده. یک‌سال بعد به سراغ‌ش نرو. همان اول هم بروی می‌توانی جمع و جورش کنی. پدرت هم با کمی حرف حاضر می‌شود برای‌ش گاز بکشد! هرچند اگر صبری کنی خودش این پیش‌نهاد را می‌دهد. اما مبادا تا آن موقع طول‌ش بدهی‌ها! خودت بگو. راستی حمام خوبی بگیری:) سورپرایزهای خوبی درش هست:)). شاید هم مُردی! خدا را چه دیدی! اما در هر حال آب کم مصرف کن. خیلی کم. یاد بگیر، که الآن سعی نکنم. حتا با کمی خواهش می‌توانی از پدر بخواهی که شیرِ حمام را اهرمی کند. کاری که من نکردم و نمی‌خواهم بکنم، چون دیگر حس می‌کنم که وقت‌ش نیست. اما خب آب کم مصرف کن بچه‌جان. الکی مثلن من محمدجواد1400‌م! کم مصرف کن دیگه:)!
  غصه‌های چیزهایی را که از دست می‌دهی نخور. شاید که به‌ترش را گیر آوردی. از من به شما نصیحت. قوه‌ی صبرت رو بالابر ببر. خبرهای خوبی در راهه:)!
  راست‌ش یک چیزی را مانده‌ام بگویم یا بگذارم خودت بفهمی... ! می‌گویم امید که به دردت بخورد. به مهدی دِل نبند. به حرف‌های مشوّقانه‌اش هم حتا هیچ دل نبند. چون اون نمی‌خواهد که این کارها را بکند. از عمد می‌خواهد از تو دور باشد. بعدن می‌فهمی چرا. اما هیچ دِل نبند. و اصلن به فکر او نباش. تا بعد چه شود. امیدوارم او به خودش نامه ننویسد، چون ممکن‌ست پیش‌گویی‌هایم خراب شود. هرچند:/ او... اگر هم نامه بنویسد چیزی تغییر نمی‌کند :دی!
  دیگر چیزی یادم نمی‌آید که بگویم، نه این که نباشد! ها... باز هم درمورد هنرستان. با بچه‌های لاشی و عوضی‌ای رو به رو هستی. اما خب، باید حداقل یک‌سال در میان‌شان دوام بیاوری. پس خودت را به هر صورتی که هستی. به صورت آرمانی‌ت به‌شان ثابت کن. چون در این صورت است که بی‌گزند می‌مانی. راستی،  یادت نرود که اسم‌ت را موقع معرفی کامل بگویی! گور بابای اتفاقات بعدش. قوی باش و دفاع کن. به عنوان نکته‌ی آخر هم از کودن‌ها دوری کن. و این هم که اهمیتی ندارد که از مدرسه بپیچی و فرار کنی، حتا اگر به قول آقای نخستین ممکن باشد تخم‌ت بترکد، حتا به نظر من این کار را هم بکن. اما یادت باشد صامت همیشه هم‌راه‌ت باشد تا پدرت را خبر کنی که پیش معاون خجل نباشد، معاون‌ها نمی‌فهمند که جور کار هر کس را خودش باید بکشد. این هم یادت باشد که تکلیف‌ت را خوب انجام بدهی، برای خودت است. هرچند بعضی درس‌ها اهمیت ندارد، اما خیلی‌هام دارد. مثل طراحی. نترس از این که خوب درس بخوانی و خوب تکالیف‌ت را آماده کنی و... برای معلم‌ها عزیز باشی، چون ممکن است که خایه‌مال حساب شوی، همان‌هایی که خطاب‌ت می‌کنند، خودشان هستند. اما تو نیستی. این را مطمئن باش! همه حسودند. حتا خودت. قرار بود نکته‌ی آخر باشد که از کودن‌ها دوری کنی. اما خب من همیشه این‌طوری هستم. چراکه تو هستی. تکالیف طراحی و تصویرسازی‌ت را خیلی خوب انجام بده و اصلن زیر پا نگذار. به خاطر من:)! به خاطر این که من نباشم! این نامه را هروقت احساس تنهایی کردی بخوان. خودت را بساز، و گریه هم کن، اشکالی ندارد، مردان بزرگ هم گریه می‌کنند. اما نه جلوی دیگران. اَه پایان‌ش خیلی هندی شد! مواظب خودت و خانواده و دوستان‌ت باش. از 96 به 95!
 پ.ن: نامه بنویسی خوش‌حال می‌شم! الکی مثلن می‌تونی! خدا را چه دیدی شاید برای‌ت باز هم نامه‌ای بود. هی پسر اگر از 96 به بعد نامه آمد من نمی‌دانم که خوب باشد یا بد! خودت حواس‌ت باشد. یادم رفت بگم وب‌لاگ‌نویسی کنی هم که گیجی! نامه را با پاورقی‌ش بخوانی‌ها! :/
از تو به من یا از من به تو یا از من به من یا از تو به تو. مخسره بازیه دیگه!!
تمام و سلام.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]
علی امینی
۲۹ آبان ۱۲:۴۸
سلام...

واقعاً لذت بردم از خوندن این نامه. ترقیب شدم برای منِ سالِ گذشته‌ام نامه‌ای بنویسم حتّی! :)

پاسخ :

سلام.
 خوبه :) بنویسید! و اگه دوست داشتید خبرم کنید.
علی امینی
۲۹ آبان ۱۲:۵۳
وقتی نوشتم حتماً خبرتون می‌کنم. ولی فکر نکنم به این پرُ و پیمونی باشه. حالا ببینیم.

یا حق.

پاسخ :

:))

به قول طاهای عزیز، حق!
علی امینی
۲۹ آبان ۱۳:۵۸
این تکیه کلام‌ها هم چه خاطره‌هایی در خودشان دارند...

[چقدر آزاردهنده‌ست این غلط‌های املایی. در بالا، «ترغیب» رو «ترقیب» نوشتم. نظر رو حذف نمی‌کنم ولی همین که این حرف رو می‌زنم خیالم رو راحت میکنه :) ]

پاسخ :

بلی :)

من خدای غلط املایی‌م. مهم نیست دیگه. شما توی اشتباه نیستید که. سهون می‌شه. ولی اگر نمی‌دونستید مشکل بود :)

مصطفی
۱۹ بهمن ۰۳:۳۹
عالی
بیست
جاست پرفکت
حالم رو متحول کرد این پست. متشکر. بسیار سپاس

پاسخ :

سلام...

همیشه دوست داشتم که پستِ با تأثیر بنویسم. این که موفق بودم یا نه هم باید بگم خیلی بابت‌ش تلاش نکردم... اما این که تو می‌گی حال‌م رو خیلی خوب کرد... چون حال من چندان خوب نیست و این خیلی خوش‌حال کننده‌ست که اینو می‌گی:) ممنون از تو!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)