صفحه‌ی 129

*/بی‌کاری؟/*


  سر خودم را زیادی شلوغ کرده‌ام، نمی‌دانم به کدامین خواهم رسید از میان این همه کار، مجله و کتاب، انتخاب طرح‌های‌م برای مدرسه، رسیده‌گی به بلاگات و نوشتن، تمیز کردن اتاق! به نظر شخص شخیص‌م نیاز مبرم دارم به روان‌پزشک و مشاور! بدبختی یک خَیِّر هم پیدا نمی‌شود. یکی را می‌خواهم که حرف بزنم! یکی که بفهمد مرا! هم سنی‌ش برای مهم نیست! از ترک اعتیاد به بعضی کار‌هاست که دارم رنج می‌کشم، به نظرم! خسته‌ام! فکر کن کلی کار داشته باشی و موزیک گوش کنی! از عادات بدم این است که همه چیز را می‌اندازم دقیقه‌ی نود،(از این اصطلاح خوش‌م نمی‌آد) نمی‌دانم چطور اصلاح شوم! کسی است بی‌کار که گپ بزنیم؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 68

به نام او.
نمی‌دانم چرا وقتی که درس نمی‌خوانم باید بگویم که درس می‌خوانم.
نمی‌دانم چرا همه وقت این رمان‌های مهدی برای‌م جذابیت ندارند ولی نوبت امتحانات که می‌رسد جذابیت‌ خاصی پیدا می‌کنند. یا دل‌م می‌خواهد کتاب‌هایی را که قبلن خوانده‌ام دوباره بخوان‌م. یا مثلن علاقه‌ی خاصی به نقاشی نمودن، نوشتن، و دوچرخه سواری پیدا می‌کنم. 
همیشه نمی‌دانستم که چرا این گونه است اما کنون می‌دانم:
-تنبلی-
و حال هر چه دنبال راه حل می‌گردم نمی‌یابم.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 66

دیگه بی‌خیال زندگی شدم. این که دارم می‌شم شبیه یه آدم دیونه بارم خیلی عذاب آوره!این که تنبل شدم و درس نمی‌خونم و عینهو دیوونه‌ها فقط و فقط و فقط دارم رفع تکلیف می‌کنم. این که زندگی‌م شبیه هم شده و این که دیـونه باشی خیلی عذاب آوره!

پس بزن بریم بهشت!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)