صفحه‌ی 9

به اسم اعظم او
پیش نوشت:

داستان خبر چند روزی از مدرسه  از اون سر چشمه گرفته که هر سال مدرسه رفتن هر‌کس داستانی داره مال خودش.
نداره؟
منم‌ هم خواستم داستان این یه هفته اول رو بگم(که بعد از کلی نوشتن فهمیدم همش یه جا زیاده).
حله؟!!
سوالی نیست؟!!



اولین روز مدرسه جالب‌تر از اونی که فرکش‌رو می‌کردم بود.
اول با سخنرانی آیت‌الله قرایی(هر جا که بگردید آیت‌اللهی با این اسم پیدا نمی‌کنید زیرااااااااااااا من به علت دوست داشتن معاون‌پرورشی‌مون این آیت‌الله رو بهش اضافه کردم تازه گوش‌ت رو بیار جلو: از یه جا‌هایی خبر رسیده که آخوند بوده ولی خودش عینا تکذیب می‌کنه. برای همین یواشکی گفتم نشوه!)
البته علاقه داشتن من به ایشون خیلی زیاده نه به این خاطر که باهام دوسته، نه چون حتی اگه اسمِ من رو بهش بگی نمی‌شناسه...) شروع شد. بعد درباره‌ی دفتری حرف زدن که قرار بود به جای پذیرایی اون روز به ما بدن که هنوز که هنوزه بهمون ندادن! مثلا دفتری بود مثل بقیه دفترها، فقط اولش یه چند نکاتی انضباطی داشت که من این کار رو در روند خراب‌کاری‌هایِ بچه ها بی اثر می دونم. البته همه‌یِ ‌بچه‌های خوبمون همین عقیده رو داشتن و مثل من فقط منتظر این بودند که ببینن که کی قراره از دوست‌های پارسال‌شون جدا می‌شن.
در زنگ بعد از مثلا جشن معلم دینی ما اومد یه معلم خشک که پارسال به ما حرفه یاد می‌داد و تهنا چیزی که ازش یادمه، اینکه یه روز که یک‌شنبه باشه، من یه عطری زدم ازش تعریف کرد... دقیقا شه‌سنبه همون هفته به من گفت: چه عطر مزخرفی زدی و از کلاس بیرونم کرد! تازه اینکه همه‌ش نیست!! تبعیض قائل می‌شه فقط همساده‌‌ش رو تحویل می‌گیره!!
بعد هم معلم عربی اومد که برای اولین بار بود که در عمر بی‌گهرم می‌دیدمش!
و همچنین برای اولین بار در عمر بی‌گهرم در وبلاگم این قدر می‌نویسم!
بعد از اون زنگ کسل کننده مجالی پیدا کردیم تا برای چند دقیقه‌ای با دوستان پارسالمون حرف بزنیم و درباره معلم‌های خوب و بدمون حرف بزنیم. برای زنگ بعد معلم عربی‌مون اومد گفت که به نظم و این خرت و پرت‌ها اهمیت می‌ده ولی در کل معلم خوبی بود.
روز بعد هم با معلم‌های دیگه آشنا شدم. و در کل هم من می‌خواستم همین روز اول رو توضیح بدم. یعنی نمی‌خواستم این کار رو انجام بدم و همش تو حافظه کوتاه مدتم مونده بود و الان یادم نمی‌یاد!
تازه الان به این نتیجه رسیدم که کسی در سال تحصیلی بهم سر نخواهد زد پس برایِ چی مخ تیلیت کنم؟!
وحید کوچولو بی‌حافظه.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]
احمد
۰۷ مهر ۲۱:۱۹
سلام؛
تبریک بابت شروع(های!) دوباره وبلاگ و تحصیل...
موفق باشید إن شاءالله.

پاسخ :

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
میمِ‌ لام
۰۹ مهر ۰۰:۴۳
متن‌ت پر از غلط غلوط بود.
یه کم بیش‌تر دقت کن داداش!



برادر جان لطفا شما به مابگو چون متوجه نشدم.
آره.

بهنام.ج
۱۱ مهر ۲۲:۱۰
منم حال نداشتم غلط هات رو بهت بگم. یکی دو بار خودت بخون متوجه می شی پسر.



ببین من که چیزی متوجه نشدم.شما لطف کن بگو!
بهنام.ج
۱۱ مهر ۲۲:۲۷
سلام.
از قرار معلوم شما خیال نوشتن ندارید! من نظرم را برای پیشواز گفتم!
............
غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که نشان از آمدن پاییزی ست که در و دیوار دلش را نم گرفته، صدای آوازش را غم گرفته. پاییزی که همه درد است و همه داغ است و همه عشق است و همه سوز. همه در هم گذرد هر مه و هر سال و شب و روزش. کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى‬، ‫بیر سینما پرده سى دیر گؤزوْمده‬، ‫تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده‬... . نشانه های پاییز را در گوشه کنار شهر گاهی می شود دید. برگ ها آرام آرام زردی می گیرند و درخت ها فشار خونشان پایین می آید و رنگ از رخسار شاخساران و برگ های عطشان می پرد و ندا می آید که خزانی دل تنگ در راه است... .
.
.
.
این بار با یک پست شدیدا طولانی ضیافتی در خانه مان برپاست؛ پستی که با واژه شمار word؛ شامل: 2249 کلمه، 8511 کاراکتر بدون اسپیس، 10856 کاراکتر با اسپیس و 79 پاراگراف و 343 خط است. یک گالری با 19 تصویر متفاوت. یک دو بیتی. روایتی از نون و القلم. روایتی از پاییز، غزلی از حضرت شمس، رباعی ای از جلیل صفر بیگی، مقدمه ی کتاب 18 ساله گی شخص خودم! ، 6 تابلو با تصاویر متفاوت از منطقه اشکورات، غزلی از حامد عسکری عزیز، جمله ای از منطق حیات فرانسیس جاکوب، چند نقل قول از کورت وانگات، آدولف پوتمان، جناب آئین، علی صفائی حائری، اثری از مولایم مولانا جلال الدین، غزل از کاتب این سیاهه بهنام هدیه به آستان مقدس حضرت رضا، روایتی از داستان زندگی ظاهری و باطنی و دنیا و باقی مسائلش به قلم کاتب این سیاهه ها، پی نوشتی پر از سلام سبز و سرد و بی کران و نهایتا یک عده پیشنهاد. بوسیدن روی ماه، نمایشگاه نقاشی شبنم منادی‌زاده، ماهنامه‌ی ۲۴، ماهنامه‌ی داستان، کنسرت گروه کامکارها، نمایش ایرانی به صدای زمین گوش کن، نمایش ایرانی دیوار چهارم و اجارتا 2 پی نوشت!
.............
منتظر ردپای عبورتان و گرمای حضورتان به رنگ نارنجی برگ های پاییز هستم!
ارادتمند.
بهنام.ج



مخم هنگ کرد خط رو خط شده یا اشتباه گرفتی اینجا منزل وحید‌کوچولو نه منزل پرفسور حسابی.
سیده
۲۰ مهر ۰۱:۲۰
بح بح.رسیدن بخیر. سال تحصیلی جدید تبریک. البته تبریک نداره شروع سال تحصیلی!






از داداش شنیده بودم سراغم رو گرفتید.
.
همینطوره که شما می‌گی!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)