صفحه‌ی 122

*/سفر/*

  سفر-مهاجرت هر ساله‌ی ما به شمال و پرچکوه، هرچند شاید اختیاری نیست و پر است از جدایی و سختی و تحمل و .... ولی می‌چسبد شاید در ابتدای‌ش و همین چسبیدن است که باعث می‌شود که هیچ‌وقت مخالفتی نداشته باشم در این‌باره و هیچ نگویم، هرچند که فایده‌ای هم ندارد. شاید بتوان مشابه‌ش کرد به یک اردوی خو‌د‌سازی. اردویی که هیچ‌وقت در آن ساخته نشدم و حتا تلاش هم نکردم که ساخته شوم. شاید تلاش را اگر بردن وسایلی که از آن‌ها استفاده نمی‌شود بخواهیم نام‌گذاریم، واقعن تلاش موفقی دارم. جدایی از اینترنت و دوستان و نیمی از شبکه‌های تله‌وزیون و رخت خواب‌ت و ده‌ها کتاب برادرت (که هرچند نمی‌خوانی ولی در فکرت است که بخوانی!) همه و همه باعث می‌شود که نخواهی بروی و باز هم فکر می‌کنی که شاید ام‌سال بتوانی خودت را بسازی، آن‌چه درون ما‌یه‌ت است و می‌خواهی که به رخ بکشی را از خودت و دورن‌ت به سطح آشکارا برسانی.

خداحافظ.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۶ ]
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۰۲
خب چند تا کتاب هم با خودت ببر تو هوایِ خوبِ شمال بخون!

پاسخ :

یکی از مسائل من تو زنده‌گی نداشتن حس پیش‌بینی در موقعیت مناسبه!

یه دفعه کتاب کم می‌برم می‌بینم چه‌قدر وقت زیاد دارم.

یه وقت کتاب زیاد می‌برم، می‌بینم وقت ندارم یکشو بخونم! 

بدبختی دارم!
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۰۹
کل ِ تابستون ِ؟اگه اینطوره. هر ماه یکی تا دو تا یخون. قرار نیست که کلِ سفرت بشه کتاب!

پاسخ :

شما تو اون موقعیت بدون کتاب چه می‌کنی؟؟؟
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۳۲
کدوم موقعیت؟ بیرون نمیری؟ این ور اون ور؟ اگه اینا رو نداری ماهی 4 تا بخون خوبه؟؟

پاسخ :

اصولن من سرعت کتاب خوندن‌تون رو نمی‌دونم ولی من اون‌قدر خوره‌م که هفته نکشیده چهارتا رو تموم می‌کنم.
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۴۰
منم بوف کورو تو دو ساعت خوندم. نزدیک 90 ص بود. اخه من میگم شما بالاخره یه گردشی یه خونه ی فامیلی چیزی میرید دیگه. ولی اگه اینطوری کلاا کتابا رو بار کن ببر!
چرا گریه؟

پاسخ :

شما اگه بیش یه کوله چیزی نتونی ببری چی‌میگی؟


نتوان درک نمود آنچه من گویم!
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۴۱
ولی اگه اینطوری (نیست ) ..
+فعلش جا موند :))

پاسخ :

:))
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۴۵
اخه نگفتی :| بعد انتظار درک داری :|

پاسخ :

حالا این نگفتم که کلی خرت و پرت هم می‌خوام ببرم!
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۴۶
کتابا رو میگیرم تو دستم میرم :| والا :|
چون؛ کل کوله میشه لباسام و این چیزا :/

پاسخ :

چندتا کتاب می‌تونی بگیری دست‌ت؟
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۴۹
به قطرِ کتابا بستگی داره. اگه متوسط باشه هم 6-7 تا فکر کن :/ بعدشم پیاده که نمیخواید برید! بالاخره وقتی میشینی میزاری رو پات دیگه :/

پاسخ :

محدودیت بردن که نیست، محدودیت برداشتنم هست! برادرِ بزرگ‌تر می‌شناسید چه موجودیست؟
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۵۱
این جا یه نکته ای وجود داره : تو بالاخره ش میتونی یه کارایی انجام بدی! پس هرکاری که میتونی رو انجام بده واسه کتاب خوندن. تمام شد زفت.

پاسخ :

واقعن شما فکر می‌کنید مشکل من همینه؟!
علی محمدرضایی
۰۲ تیر ۱۳:۵۱
سلام خیلی ناراحت شدم که داری میری امیدوارم زودبرگردی وهم به وبلاگت وهم به وبلاگم سربزنی

پاسخ :

:)
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۵۴
برادر بزرگتر اره میشناسم. ولی برادرای من کاری ندارن اگه کتابی بخوام میتونم بردارم. بابا دو تا ادمِ 25 و 27 ساله واسه چی باید رو کتاباشون حساس باشن :| موضوع اینجاست برادر تو هم فقط چند سال باهات اختلاف سنی داره.
باز هم رجوع شود به نظر قبلی. کاری که میتونی رو انجام بده ;)
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۳:۵۵
اخه تو هیچی نمیگی :/ انتظار داری من علم غیب داشته باشم بفهمم!! بگو مشکل چیه.

پاسخ :

نه پای رفتن
نه تاب موندن
چی اومده بر سر من؟
صدای تن را
که گوش جان نیست
چه فایده فریاد زدن؟

چی بگم! من اون‌جا تن‌هام. بدبخت نمی‌تونم برم بیرون، کاری ندارم بکنم شما سه ماه تمام که نمی‌تونی کتاب بخونی فقط می‌تونی؟
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۴:۰۲
فایده ش این بود که من معطل نمیشدم! از مشکلاتت کوه نساز.
من فردا امتحان تعیین سطح دارم. تابعد.

پاسخ :

چی بگم! من اون‌جا تن‌هام. بدبخت نمی‌تونم برم بیرون، کاری ندارم بکنم شما سه ماه تمام که نمی‌تونی کتاب بخونی فقط می‌تونی؟

ترجیح می‌دم دیگه سکوت کنم!
فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۹:۱۵
ببین! خوب این نظراتو بخون! همه ی اطلاعاتو بعدش دادی. در کل من عذر میخوام! این یکم هوا گرمه مخم داغ کرده.
بخشش؟! چیزی نشده بنظرم.. :)
فعلا.

پاسخ :

ببخش در این مورد: "منم بهم برخورد که هی یه چیزی رو نمیگفتی بعد انتظار داشتی من درک کنم. "

خداحافظ!
فــــ . میم
۲۸ تیر ۲۲:۱۹
من هیچ وقت سفرهای تابستونی و مهاجرتی این طوری نداشتم.. ولی تقریبشو با مدت چند ساعته تجربه کردم، بچه بودیم به خاطر کمک کردن به بابابزرگ اینا برا برداشت میوه گاهی هر روز چند ساعتی رو توی باغشون می‌گذروندم... بحث قیاس نیست‌، فقط به نظرم آدم باید بتونه هر جایی که هست زبانِ جهانِ اون جا رو پیدا کنه، پرچکوه که با این اوصاف زبان واضحی هم داره... :)

پاسخ :

سلام:)

بلاشک که زبان پرچکوه واضحه! ما زبان نفهمیم:))
فــــ . میم
۱۲ مرداد ۲۳:۴۷
باشد روزی که کمی کیمیاگر گونه زبان جهان را بفهمیم.

آمین! :)

پاسخ :

:) الهی آمین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)