صفحه‌ی 143

*/چشم‌ت را ببند!/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 142

*/برهانِ صفحه‌ی 138/*


به نام خدا. 

سلام.

ببینید، حتا به من که زیاد خوب نیستم هم رحم نکرده‌اند، از اول تا آخر پست کپی شده، می‌تونید پیدا کنید، توی وب و مطابق‌ت دهید کلمات را! این‌ها فقط نمونه‌هایی‌ست محض اطلاع (از خودم، نه از دست‌اندر کاران وب نویس!)، باشد که ایمان بیاورید!!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 141

*/چگونه؟/*

به نام خدا.

سلام.

عباراتی که با سرچ بِ وب بنده رسیده‌اند:
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 140

*/من هستم.../*
به نام او.


سلام.

از لیست دوستانی که دارم، هیچ‌کس نمی‌گذارد پست! حتا نصفِ نصفِ این دوستان نامی که نام‌شان را گذشته‌ام دوست، نمی‌خوانند این‌جا را. شاید حتا برخی من را نمی‌شناسند، ولی من هستم، پس پُست می‌گذارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 139

*/خیالِ خام/*

به نام او.


سلام.


می‌دانی؟ خواب‌‌م می‌آید، نه، نه، مثل رضای داخلِ خوابم می‌آد، در وهله‌ی حساس. اصلن چه مهم است که من خواب‌م آید یا نه! چه مهم است من خراب‌م یا خوب! تو خوبی؟ تو خوب باشی من خوب‌م! نمی‌دانی چه‌ها که می‌خواهم بگویم به تو! از خسته‌گی‌م، تا نقاشی‌های‌م، تا پر‌چکوه، تا مدرسه‌ای که نمی‌دانم می‌خواهم بروم یا مجبورم! تو خوبی؟ تو، تو بگو ... . می‌دانی؟ می‌خواهم دستان‌ت را باز کنی و بدوم در آغوش‌ت! سخت فشار دهی، سخت، فشار دهم! که قلنج‌ها‌ی‌مان ترق، ترق بشکند و غش، غش بخندیم! مثل همیشه که عمو دکتر بغل‌م می‌کند و... . می‌دانی حدود یه سال خورده‌ای‌ست که ندیده‌ام‌ش! قلنج کرده‌ام! بغل می‌کنی؟ می‌دانی؟ می‌خواهم دست‌ت را فشار دهم، محکم فشار دهم، که درد بگیرد و آخ بگویی و بگویم مگر مرد نیستی؟ مثل دایی همت، می‌دانی حدود یک ماه است ندیده‌‌ام‌ش، دست‌م فشار می‌خواهد! بعد دستا‌ن‌ت را همان‌طور محکم بگیرم و ببرم‌ت! با هم برویم از همان جا‌هایی که همیشه می‌خواستم برویم، دوتایی... . تو خوبی؟ بیداری، می‌خواستم بگویم برای‌ت که دوست‌ت دارم، تو خوبی؟ دوست‌م داری؟ اصلن هستی؟ کجا داری می‌روی؟ محو می‌شوی چرا از جلوی چشمان‌م، کی می‌آیی؟ کی؟ به زودی؟ خوب‌ است! زودتر بیا! 


+ کشته مرده‌ی حرف زدن‌م، با او که نیست، نبوده، هیچ وقت، ولی می‌آید!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 138

*/FOR: YYOOUU/*

به نام خدا.


سلام...

تو... . یک مرد، پسر، زن، دختر، هرکه نام دارد و تو... . آری تو که نداری نام در میان این‌ همه با نام... . ای تو که نمی‌دانم چه صدای‌ت کنم؟ هم‌این تو خوب است؟ تو از هم‌این که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس روی‌ِ ت! آری هم‌این تو، می‌دانی؟ تو، از هم‌این تو که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس و فشار روی ت هم کم‌تری! یک مرد، یک زن، یک جوان... می‌نویسد، می‌کشد، می‌خواند و می‌سازد و تو، هم‌این تو که از تو کم‌تری، می‌دزدی‌ش! نه فقط برای خودت، می‌دزدی‌ش برای همه! می‌دزدی‌ش برای نام خودت که تو هستی و تو حتا، هم‌این تو که، تو هم با ت شدید و پر استرس کفاف رذالت‌ت را نمی‌دهد، حتا به آن اثر هم راضی نمی‌شوی، حتا به همه‌ی آثار شخص هم راضی نمی‌شوی، نام‌ش را هم می‌دزدی... . به جای عشق و احساسات او که نوشته آن متن را جواب نظراتِ این آن را درباره‌ی اثر و صاحب اثر، با عشق که فکر کنم نداری و احساساتِ سنگی‌ت می‌دهی! برای چه! برای کجا‌ی‌ت؟ شعبه‌ی پخش آثار او را زده‌ای؟ تو که حتا نام‌ت از آن خودت نیست! تو که خودت نیستی! تو که، نمی‌شود تو را با توِیِ دارای ت استرس‌دار و شدید هم خواند! نمی‌دانم چند بار در زنده‌گی‌ت "نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود" را "نابرده رنج، پنج، شش، ..." خوانده‌ای! اصلن درس خوانده‌ای، سواد داری؟ آره؟ خب، می‌خواستم بگویم درس مهم نیست، شعور و فهم مهم است داری؟


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 137

*/نامه/*

 

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه...

انی رایتُ دهراً مِن هِجرکَ القیامَه...

دارم من از فراق‌ش، در دیده صد علامت...

لَیسَت دَموعُ عَینی هذا لَنا العلَامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم...

مَن جَرَب المُجَرَب حَلَت به النَدامَه...

گفتم ملامت آید گر گِرد دوست گردم...

الله ما راینا حُبا بلا مَلامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

پرسیدم از طبیبی، احوال دوست گفتا...

فی بُعدِها عَذابٌ، فی قُربها السَلامَه...

حافظ چو طالب آمد، جامی به جان شیرین...

حَتی یَذوقُ مِِنهُ کَأساً مِن الکِرامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

گر اوفتد به دست‌م، آن میوه‌ی رسیده...

بازا که توبه کردیم، از گفته و شنیده...

روزی کرشمه‌ای کن، ای یار بر گزیده...

یاران چه چاره سازم، با این دل رمیده...

وان رفتن خوش‌ش بین، وان گام آرمیده...

چون قطره‌های شبنم، بر برگ گل چکیده...

صد ما رو زِ رشک‌ش، جَیب قصب دریده...

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده...

 

سه غزل از حافظ (425، 426،435)// تلفیق محسن نامجو

 
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 136

*/دقیقن کجا؟/*

به نام او... .


سلام.

  از روزی که وب‌م باز کردم با آن شوق و ذوق فراوان! با آن استرس و ساعت‌ها نشستن پشت کامپیوتر برای دیدن یک کامنت ناقابل از یک دوست، کلی ایده‌ی متفاوت آمد به این سر که همیشه یا رد می‌شد توسط این و آن، یا با بی‌مهری‌شان، من خودم رد می‌کردم. دی‌روز رفتم به یک سایت فان، از سر بی‌کاری! مالِ یکی از دوست‌ها!‌ دیدم با روش‌های کلن تقلیدی (بیش‌تر از من) چه‌ کاری کرده! سعی من بیش‌تر این بود که هرز مطلب نگذارم ولی دیدم مثل این که مشتری‌ش بیش‌تر است! حالا آن بماند ام‌روز یک نگاهی به آمار وب یکی دیگر از دوستان زدم دیدم که مـــــــاشــــــــاء الله بیا و ببین! چیزی که من در عرض دو-سه سال نتوانستم به‌دست بیاورم و... . دارم به این فکر می‌کنم که کجا‌ی کارم می‌لنگد؟!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 135

*/زیرِ صفر/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 134

*/هَم‌دَمِ من!/*

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)