صفحه‌ی 205

الف.


سلام.

  چند روزی‌ست که با خودم کلنجار می‌روم برای نوشتن! برای این که از دوباره شروع کنم. یک وقفه در نوشتن می‌تواند باعث شود که از دوباره همه چیز را شروع کنی و من در آن وقفه‌م، و یا شاید من خودِ وقفه‌‌ام! "عضله‌ها را دیده‌اید که چطور بعد از مدتی سکون و بی‌حرکتی؛ ضعیف می‌شوند و رو به زوال می‌روند؟ قلم‌ها هم هم‌این‌طورند... ."*


  چند روزِ پیش وب یکی را دنبال کردم، کامنت داد که: "چی‌شد یهویی من رو دنبال کردید؟"، و چه سوال خوبی می‌تواند باشد این که "هدف‌تان از دنبال کردن من چه بود واقعن؟!"


  پیرمرد و دریا را یکی از هم‌کلاسی‌ها که رشته‌ش نمایش است برای آورده بود. و از آن‌جایی که معلوم بود زیادی به کتاب‌های‌ش دل بسته‌ است، باید کتاب را سریع برمی‌گرداندم، اما از سرِ هم‌این تنبلی‌ها که باعث شد ننویسم و از سرِ هم‌این کارها‌ی‌م، کتاب را نتوانسته بودم بخوانم حتا با آن تعریفی که از سرعت خواندم برای‌ش کرده بودم که حداقل سرعت خواندن من از خیلی‌ها به‌تر است و سریع برای‌ت می‌آورم‌ش! از آن‌جایی که در پی این بودم که حالا که کتابی تا این‌جا به پیش‌م آمد باید بخوانم‌ش و بعد تحویل صاحب‌ش بدهم شروع کردم به خواندن، آن‌هم در کجا، در مسیر خانه تا مدرسه که باید هی از عرض این خیابان و آن خیابان رد شوی و از ایست بازرسی حرم نیز! خواندم! اسم اول‌ش مقدمه بود، مثل همه‌ی کتاب‌ها، اما به نظر من که تفسیر کتاب بود و چه ابله‌هانی بودند که تفسیر یک کتاب را گذاشته بودند اول‌ش! خواندم، تفسیر روایت و توضیحِ خوبی داشت! تا مدرسه تمام نشد! رسیده بودم مدرسه، سرِ کلاس بود، رفتم کتاب را گذاشتم جلوی‌ش و دلیل و ادعا‌های‌م را برای‌ش آوردم که چرا نتوانسته‌ام بخوانم، اما مهربانی کرد و گفت"من که حالا نیاز‌ش ندارم، ببر، بخون بیار!"

  آوردم‌ش خانه و شروع کردم به خواندن بقیه‌ی تفسیر. بعد داستان شروع شد. می‌خواندم اما هیجان لازم را ایجاد نمی‌کرد، چون که با ساختار کلی‌ش آشنا شده بودم. کتاب را گذاشتم کناری رو به کار‌های‌م مشغول شدم.

  آخر شب دوباره تصمیم گرفتم که بخوانم‌ش تا فردا تحویل بدهم کتاب را. این‌بار اما سرشار از هیجان شده بود، با این که حتا پایان‌ش را می‌دانستم... . نویسنده کتاب یک جادوگر بوده و هست یا شایدم نیست!! همه کتاب‌ها و نویسنده‌های‌شان جادو‌ها و جادو‌گرهایی قابل تحسین هستند اما حالا هریک به اندازه خودش و قدرت جادوی‌ش! و این صرفن حتا مختص کتاب‌ها نیست! نوشته‌ها هم، هم‌این‌طورند. اما جادو وقتی واقعن تاثیر خودش را می‌گذارد که در قالب کتاب باشد... .

  کتاب را بردم، نیامده بود مدرسه! و این که هیچ‌وقت تفسیر یک کتاب را با نام مقدمه در اول‌ش چاپ نکیند، حرام کردن کار نویسنده‌ است و بر فنا دادن درک خواننده... .


+ چه قدر آدم پرحرف می‌شود بعد از ننوشتن!

* منبع: [++]

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۷ ]
فاطمه .ح
۱۰ دی ۱۵:۲۴
واسه همین من همیشه یه راست میرم سراغ اصل کتاب و میخونمش. مقدمه ها و توضیح هاتشو بعد از خوندن تمام کتاب میخونم.

پاسخ :

خب نه بعضی وقتا مقدمه‌ها حرفای خوبی برای گفتن دارن که باید قبل از خودِ کتاب بخونیش‌!!!!
خانم الف
۱۰ دی ۱۵:۲۶
فرصت نوشتن ندارین؟

آره پرسیدن دلیل دنبال کردن باید جالب باشه..

و اینکه به قول خودتون تفسیر کتاب رو ابتدای اون نوشتن ابلههانه ست!!
جذاببتش از دست میره..

پاسخ :

جواب کامنت  رو نوشته بودماا، چی شد نمی‌دونم!

نه بابا بهونه می‌آرم!

خیلی... .

کلن فراابلهانه‌س!
parisa .A
۱۰ دی ۱۶:۲۰
*یکی
+:|

پاسخ :

هان؟
parisa .A
۱۰ دی ۱۷:۲۸
منو نوشتی یکی :/

پاسخ :

چند نفرین مگه؟
parisa .A
۱۰ دی ۱۸:۳۷
بی خیال اصن :/

پاسخ :

:/
. عارفه .
۱۰ دی ۲۰:۲۹
منم معمولا مقدمه ها رو نمی خونم .مگر اینکه کتاب غیر داستانی باشه !

پاسخ :

خب بالاخره اسم‌ش مقدمه‌س دیگه، باید از متن مقدم‌ش بداریم یا نه!
خانم الف
۱۱ دی ۱۶:۱۹
هه!
اشتباه تایپی دیگه در این حد؟
داغون شدم!
ابله هانه؟؟؟؟؟
:|

پاسخ :

الان چه کسی دارای اشتباهِ؟

من گیج شدم!!!
خانم الف
۱۱ دی ۲۳:۰۰
بنده اشتباه کردم در تایپ :/
:)

پاسخ :

حالا قدیم می‌شد اصلاح گرد، اون‌م حذف کردن!
عرفـــــ ـــان
۱۲ دی ۲۰:۱۱
یعنی اول کتاب نوشته بود تهه کتاب چی میشه ؟
ای چه کتابیه اخه :/

پاسخ :

حالا نه این‌جور ولی رفتار و کارهاشون رو توضیح داه بودد و خب تا آخرش هم توضیح داده بود... .

کتابِ که کتاب مشهوریه، حالا این چاپ‌ش این‌جوری بوده دیگه... .
محمد رضا
۱۸ دی ۱۸:۵۰
موندی توی دوراهی که بنویسی یا نه؟
من که اصلا درست نوشتن بلد نیستم!
من چیکارکنم؟

پاسخ :

سلام.
خیر تو دوراهی نموندم!

مدتی بود ننوشته بودم و قطعن پس از مدتی نننوشتن، سخت است نوشتن!
محمد رضا
۱۸ دی ۱۹:۴۷
متوجه شدم
شرمنده اشتباه برداشت کردم

پاسخ :

سلام.
شرمنده‌گی نداره!
rezvan azad
۱۹ دی ۲۱:۲۶
کمی فاصله بین نوشتن خوب است اما فاصله زیاد سردی میاورد دیگر احساسات نوشتن از دست میرود و به زحمت برمیگردد

پاسخ :

سلام.

درسته!
طاها مهاجر
۲۱ دی ۲۰:۲۴
سلام .
همه میگن نوشتن آدمی ، با خوندن زیاد بهتر و بهتر میشه .
اما عقیده شخصیم اینه که نوشتن ، با نوشتن بهتر میشه . نوشتن بعد ننوشتن میخشکه و قشنگ تفاوتش با نوشته های قبل احساس میشه . بنویس و نذار این چشمه نوشتنت خشک بشه . نوشته های الانت رو که مقایسه می کنم با نوشته های اوایل تاسیس وبلاگت ، حقیقتا انگار یه نفر دیگه نوشته ! حقیقتا انگار انقدر خوب شده که هیچ شباهتی به نوشته های خام اولت نداره . تبریک میگم محمد جواد جان

پاسخ :

سلام.
همه نمی‌گن، مگه تو جزو همه نیستی؟ وقتی تو نمی‌گی، پس همه هم نمی‌گن! ولی همونایی‌م که می‌گن بد نمی‌گن، تو هم بد نمی‌گی!!! ینی یه جورایی باید تلفیقی از حرفِ همه‌ی غیر از تو و حرف تو باشه!!!

خام رو خوب اومدی!
طاها مهاجر
۲۲ دی ۱۸:۲۸
کسی که مطالعه زیاد کنه لزوما نویسنده خوبی نیست!
ولی کسی که زیاد بنویسه بالاخره یه روزی نویسنده خوبی میشه !
راجع به "خام" هم می خواستم بنویسم افتضاح بود.
مراعات حالتو کردم

پاسخ :

سلام.
لزومن نیست ولی می‌تونه کپی سبک باشه پسرجان!!!

ناراحت نمی‌شم، الان‌م دارم افتضاح می‌نویسم!!! چیز مهمی نیس، ولی خب اولین نوشته‌ها بیش‌تر حرفِ دل هستن!!
طاها مهاجر
۲۲ دی ۲۱:۵۵
چه زودم بش بر می خوره 😂

پاسخ :

سلام.
کی من گفتم به‌م برخورد، جدی گفتم!!!!
فـ . میم
۲۸ شهریور ۰۹:۳۷
من هم به شدت حرص خوردم موقع پیرمرد و دریا خواندن!

پاسخ :

سلام.
چرا حرص خوردید؟
فـ . میم
۰۵ مهر ۲۲:۲۹
به همین علتی که شما توی پست فرمودید...

پاسخ :

عجبز!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)