صفحه‌ی 123 :: کُمُد

صفحه‌ی 123

*/از برای هر دوست که فکر می‌کند لیاقت‌ش را دارد/*

نمی‌دانم می‌خوانی، یا نمی‌خوانی... . نمی‌دانم چه بگویم از تو ولی از تهِ تهِ تهِ قلب‌‌م دوست‌ت دارم.

میماجیل ‌‌ سه شنبه ۲ تیر ۹۴ برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۹ ]

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۹ ]

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۸:۴۱

این توضیحاتو واسه کی نوشتم بنظرت؟! جای دوری نمیرفت میخوندیش!

خود کتابش که عکس نداره! من با توجه به احساسی که از کتاب دریافت کردم (!) عکس گذاشتم.

پاسخ :

❤ ۞ ДtěԲéկ ۞ ❤ ...
۰۲ تیر ۱۸:۴۳
:/

پاسخ :

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۸:۴۸
چی شده؟! بازم متوجه نمیشم؟
عذر میخوام! دیگه عقلم یاری نمیکنه..

پاسخ :

چه چیز رو متوجه نمی‌شید؟

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۸:۵۷
1.اکثرا که " :( " میذاری یا میگی میخوام گریه کنم دلیلش میشه این --->
"نتوان درک نمود آنچه من گویم!"

2.حالا نخواستم دوباره بپرسم دلیلِ اون " :( " چیه. جواب جمله ی بالا رو پیش پیش دادم.

3.(همون نظر قبل :
چی شده؟! بازم متوجه نمیشم؟!
عذر میخوام! دیگه عقلم یاری نمیکنه..)

پاسخ :

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی گیج کننده نوشتید!

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۸:۵۸
متوجه شدی؟!!

پاسخ :

نه!

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۹:۰۳
تو اولین نظری که برای این مطلب نوشتم علامت ِ " :( " رو گذاشتی. اگه میپرسیدم چرا اینو گذاشتی به احتمال زیاد (چون قبلا گفتی) میگفتی که :
"نتوان درک نمود آنچه من گویم!"

منم پیش پیش به جمله ی بالا جواب دادم. جوابشم این بود:
"چی شده؟! بازم متوجه نمیشم؟!
عذر میخوام! دیگه عقلم یاری نمیکنه.."

متوجه ای؟!

پاسخ :

بله-بله!

به من نگید ادبی می‌نویسم متوجه نمی‌شید، خودتو خیلی بدتر مبهم می‌نویسید!

دلیل":(" هم برخورد تند و تیزتون بود:

"این توضیحاتو واسه کی نوشتم بنظرت؟! جای دوری نمیرفت میخوندیش!"

آی ام زود رنج!

فاطمه .ح
۰۲ تیر ۱۹:۱۰
منم بهم برخورد که هی یه چیزی رو نمیگفتی بعد انتظار داشتی من درک کنم. در کل عذر میخوام. اصلا منظوری نداشتم. البته قبول دارم که یکم تند حرف زدم! بازم عذر میخوام.

پاسخ :

آخه خونده بودم ولی اون عکسه رو خب... .

بخش از بزرگانه، شما ببخشید، من کوچولو‌م نمی‌تونم! (الکی)

البته فکر کنم از دوباره بعدش همه‌ی مشکلاتمو نوشتم با سفر ولی تو جواب نظرتون، ولی شما رفتی درس بخونی!