صفحه‌ی 208

*/"بدغذایی"/*

الف.


سلام.

  "بدغذایی" فقط یک کلمه‌ست که می‌تواند به هیچ‌وجه معنا درست و قابل درکی نداشته باشد، فقط تا هم‌این یک جمله پیش آمده‌م از دو ماه پیش، یعنی از دو ماه پیش فقط موضوع "بدغذایی" مانده بود روی دست‌م از خیلی قبل‌ترش، هم‌این ام‌روز بود که تصمیم گرفتم به هم‌این "بدغذایی" فکر کنم و هم‌این ام‌روز رسیدم به این جمله!

  اما "بدغذایی" واقعن فقط یک کلمه‌ست که هیچ‌گاه تعریف دقیقی از آن پیدا نکرده‌ام، و به مرحمت هم‌این گوگل که هم‌این الان درش سرچ کردم، به طور مستقیم به خودِ "بدغذایی" اشاره‌ای نشده و من نیز فقط هم‌این را می‌خواستم که حرف‌م درست از آب در بیاید و دیگر نگاهی به آن همه فرامین  و نکات رفع "بدغذایی" نیانداختم. و به مرحمت هم‌این سرچ الان به این نتیجه رسیدم که "ما قبل از این که بخواهیم دنبال علت بگردیم، به دنبال درمانیم".

  تعریف من از "بدغذایی"، اما، "بدغذایی" صرفن یک واژه‌ست که خیلی از ماها، حتا معنی‌ِ دقیق اون رو نمی‌دونیم! "بدغذایی" در جایی معنا پیدا می‌کنه که ما از تعداد زیادی غذا خوش‌مون نمی‌آد به خاطر طعم‌شون، به خاطر زحمت خوردن‌شون، به خاطر عطرشون و به خاطر خیلی چیز‌های دیگه! ما ممکنه فقط از طعم اون غذا با سر‌آشپزی چند نفر خوش‌مون نیاد، اما از سرِ لج‌بازی و چند دلیل به ظاهر عقلانی اسم اون غذا می‌ره توی لیست سیاه و قرار نیست تا ابد از اون لیست بیرون بیاید، مگر این که یکی غذای‌ش را به زور بکند توی حلق‌مان و ما به طور شانسکی در همان زمان از آن دست‌پخت خوش‌مان بیاید، آن پایین نام غذای مورد نظر در لیست سیاه یک تبصره اضافه می‌شود که "مگر به دست پخت عمه فرنگیس". و آن دلایل به ظاهر عقلایی چیست؟

  1. رخ دادن فجیع ترین اتفاق ممکن در صورت اعلام بی‌طرفی نسبت به غذا. فجیع‌ترین اتفاقی که می‌افتد این‌ است که مجبورید همه‌‌جا آن غذا را تست کنید، و در صورت همان عدم علاقه یا به‌زور سر و ته‌ش را هم بیاورید یا خیلی شیک و رسمی غذا را پس بزنید و بگویید "من از این‌ها دوست ندارم" تا آشپز هم به صورت شیک و رسمی دل‌گیر گردد ز شما.

  2. خب شاید طعمِ واقعیه غذا هم‌این باشد و نمی‌شود که هی همه‌جا به صورت غیر رسمی اوغ زد که!

 3. گیرم که یک‌جا رفتی و غذا خوردی و خوش‌ت هم آمد، اگر همان موقع یک آشپزی که قبلن، قلبن از غذای‌ش اعلام نارضایتی کرده باشی، هم آن‌جا باشد، خر را با زور بیاور، بدجور باقالی بارش کن!

  همه‌ی این‌ها باعث می‌شه که به طور قطعی نتونی از یک غذا اعلام رضایت یا نارضایتی بکنی. بر طبق همه‌ی تعاریف بالا من یک آدم "بدغذا" هستم که، قطعن وقتی از یک‌ غذا در یکجا خوش‌م نمی‌آید، مطمئنن به غیر از شانس چیزی نمی‌تواند کمک کند که من دوباره از آن غذا خوش‌م بیاید. و همه‌ی این‌ها یک طرف، لاغر بودن و بدغذا بودن یک طرف دیگر! این که همه‌ی آدم‌ها در نگاه اول و شاید حتا در نگاه هزارم، لاغری‌ت را ربط دهند به "بدغذایی"‌ت، و تو هرچه‌قدر برای‌شان دلایل لاغری‌ت را توضیح دهی و آن‌ها نفهمند، عذاب‌آورترین قسمت است.

 + براساس تحقیقات یک از یک دانشگاه واقع در یک جای کره‌ی زمین، به این پی برده‌اند که افراد "بدغذا" افرادی "احساساتی‌"ترند و من این را به شخصه حس‌ می‌کنم.


پی‌نوشت:

  به این قالب نوشتاری چی‌ می‌‌گن، یه جورایی هم‌ازش بدم می‌آد و هم خوش‌م می‌آد! فکر کنم مقاله محسوب می‌شه، آره؟! البته از نوشتن خودم توی این حوزه هم خوش‌م می‌آد و هم بدم!

  تازه فهمیدم "بهمن" شده! یک حس غریب گرفتم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۲ ]

صفحه‌ی 146

*/سریع‌ترین و خوش‌مزه‌ترین/*
به نام او.


سلام.
برای تهیه به‌ترین و سریع ترین غذای دنیا کافی‌ست که: ابتدا نون را به مقدار سیری خورد کنید، بعد مقداری نمک را (اندازه‌ی مشت یک بچه)روی نون‌ها بریزید، بعد ماست رو به اندازه‌ی نصف مورد نیاز اضافه می‌کنی و بعد هم یک لیوان آب! واو آماده شد! اسم غذا به اشکوری هست: ماست دَر جِن!
( جن‌ش خطرناک نیست، به هر ماده‌ای که عبارت "در جِن" اضافه بشه ینی نون رو توش خورد کردن! مثلن شیر درجن ینی شیری که نون توش تیلیت شده!)
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)