صفحه‌ی 214

*/بوی عیدی../*

 

  من از همان زمان که به مکتب می‌رفتم، هیچ در قید و بند تعطیلات و این‌ چیزها نبودم و این حتا تا دوران ابتدایی‌م هم بود، که هیچ دقت نمی‌کردم ببینم کی تعطیل است هورا بکشم. یادم هست زمانی را که در مکتب یکی از بچه‌ها گفت که چند وقت دیگه عیده و هورااا! و من از او پرسیدم مگه عید چی می‌شه؟

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۸ ]

صفحه‌ی 112

*/حرف ره‌بر/*
به نام خدا


  یکی از چیز‌هایی که از لحظه‌ی تحویل سال در گلو‌ی‌م گیر کرده که بگویم در رابطه با سخن تبریک عید ره‌بر بود! چیزی که من تا به عمرم ندیده بودم و در شگفتی آن هم خوش‌حال بودم و هم ناراحت! ناراحت از این که من اصلن سخن‌رانی ضبط شده دوست نداشت! و خوش‌حال از این که ره‌بر داشت من را هم را در لنز دوربین نگاه می‌کرد. چشم سیاه و ریزش وقتی به آدم نگاه می‌کند خیلی قشنگ می‌نماید! همین دیگه!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 107

*/مبارک!/*

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 104

3 / یک تنها به تنهایی‌ش می‌رسد و یک خروس به فرمان‌روایی‌ش!/

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌‌ی 81

به نام خدا
نوروز امسال نیز می‌گذرد، بیایید که در این نوروز با اسب‌هایمان خوش باشیم!

اسبا حیوونای نجیب و خوفین، فقط اینقده شیطونن!
امیدوارم خونه تکونی‌ها اون قد سخت نباشه که از عید لذت نبرین!
و در نهایت امیدوارم که عید خوشی رو برا ما کوچولو‌ها فراهم کنید حالا با هرچی و حتا شده با یه گل!

خداحافظ!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی 26

روزگار سخت‌تر از سخت

 

/...به کلاغک‌هایتان گوش جان سپردم و دم برنزدم، ولی بی او چه سخت می‌گذرد.../  

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)