صفحه‌ی 176

*/Walking on train tracks/*

الف.


سلام.

گفتم: 13.500 بده.

پدر: برای چی؟ 

گفتم: می‌خوام فلش بخرم!

پدر: (سکوت)

مادر: خب به‌ش بده بره بخره دیگه، زودتر بیاد.

گفتم: بخواد بده، می‌ده دیگه، چرا عجله داری!

پدر: (بلند شد سمت اتاق!)

مادر: که زودتر بیای بری حموم تا وقت هست!

گفتم: (سکوت!)

مادر: حالا بعدش با کی قرار داری، هی می‌گی، کار دارم، کار دارم!

گفتم: هیچ‌کی!

مادر: پس کجا می‌خوای بری؟

گفتم: می‌خوام برم رو ریل داد بزنم!

مادر: الان که داد نمی‌زنن، بیست و دو‌ی بهمن داد می‌زنن!

گفتم: می‌خوام برم رو ریل بشینم، قطار بیاد از روم رد شه!

مادر: پس اگه این‌طوری دیگه پول نبر!

پدر: (نامفهوم) بستنی (نامفهوم)

مادر: مسخره!

گفتم: چی؟

مادر: می‌گه بره بستنی بخره تا قطار می‌آد بخوره!

گفتم: خب راست می‌گه دیگه بی‌کار که نمی‌شه نشست!

پدر: (خنده)

  من روی ریلِ قطار دارم می‌روم تا دور شوم از این آدم‌ها... تا داد بزنم! می‌روم و می‌روم می‌روم! حالا خلوت شده ست! می‌خواهم، داد بزنم، اما خفه شده‌ام انگار، صدا در نمی‌آید و دهن‌م باز است! شاید حنجره‌ام نگران این خانه‌های اطراف است! هم‌این‌طور پا رویِ زیر‌سازی‌های بتنی‌ی ریل می‌گذارم و می‌روم جلوتر! ریل بالا‌تر از سطح خیابان است و خیابان دیده می‌شود! از دو سوار نشسته روی موتور، یکی‌شان دست‌ش را هی به سمت من پرت می‌کند و داد می‌زند! می‌روم تا به جایی که ریل رفته زیر آسفالت! و از روی‌ش خیابان رد شده! می‌روم آن‌طرف خیابان! یک پل برای قطار است روی رودخانه‌ی بی‌آب که فقط جاده‌های کنارش استفاده می‌شوند!
  کنار پل، روی تابلوِ رنگ و رو رفته‌ای نوشته، "ورود عابر پیاده و سواره، از روی پل ممنوع!" این برای آن موقع است که قطاری رد می‌شد از روی‌ش، حالا، روی پل را سنگ فرش چیده‌اند، خالی! بدون سیمان!  می‌روم رویِ پل و داد می‌زنم، "ورود عابر پیاده و سواره از روی پل، ممنوع!" از حد انتظارم، صدای‌م خیلی پایین‌تر است! می‌خواهم دوباره داد بزنم، پیرمردی دارد می‌آید سمت‌م! سکوت می‌کنم! آن پایین، یک سمفونی‌ست! در کنار جاده‌ی کنار رودخانه‌ی بی‌آب! یک گروه دارند، طبل و یک چیزی که صدای‌ش زیرتر از سنج است می‌زنند! خیلی جالب بود. یک مدتی ریتم همان بود، بعد کم‌کم عوض شد، البته خب بعضی جاها، با هم هماهنگ نبودند ولی خوب بود. با آهنگ‌شان می‌خوانم"ورود عابر پیاده و سواره، از روی پل، ممنوع!" بعد بر می‌گردم، دهن‌م را باز می‌کنم تا داد بزنم، صدای‌م در نمی‌آید! شاید خفه شده‌ام، و شاید هم دادم فراصوت بود و به حدی بلند که خودم هم نشنیده‌ام! 
  دارم، از روی خودِ ریل می‌روم، چیزی کوچک‌تر از جدول‌های کنار خیابان است! با خودم گفتم، اگر پلی باشد، به نام صراط، احتمالن از این هم نازک تر است! بیایم، تمرین کنیم برای خود مسابقه‌ اصلی! 
  مرحله‌ی اول راه رفتن یواش! ابتدا تعادل‌ت حفظ می‌کنی بعد می‌روی و می‌روی! مرحله‌ی دوم راه رفتن عادی! مرحله‌ی سه راه رفتنِ تند، مرحله‌ی چهار راه رفتنِ تندِ چشم بسته! مرحله‌ی آخرش‌ هم می‌شود راه رفتنِ تندِ چشم بسته، از روی ریلِ لرزان که بعدش صدای بووق می‌آید و می‌برندت برای خودِ مسابقه!
  دارم تند می‌روم! تند می‌روم! و به هم‌این‌ها فکر می‌کنم! قطار صدای‌ش در می‌آید و می‌لرزد! از ریلی که بسته‌ است یک طرف‌ش دارد قطار می‌آید! از ریلی که تا به حال ندیده‌ام از روی‌ش قطار بیاید، دارد می‌آید... .
گفتم: یعنی این قدر زود پیش‌رفت کرده‌ام... ؟
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 35

پرواز را به خاطر بسپار


/...من از تاب بازی می‌ترسیدم. تا آن‌جا که یادم هست، ترسم از آن‌جا شروع شد که با پدر رفته بودیم به پارک نزدیک‌ خانه‌ی‌مان – آن زمان‌ها! -  پدرم گفت که برویم خانه و من که هنوز از تاب  پایین نیامده و تاب هنوز نه‌ایستاده  تالاپی از روی تاب می‌افتم به پایین و گریه زاااری.../

 

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)