صفحه‌ی 258

*/در پاسخ می‌گویم... نمی‌دانم.../*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 147

*/دوست‌م، سلام یا خداحافظ!/*
به نام او.


سلام.
خوبی؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، ماه رمضان! اوایل‌ش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوه‌ای سوخته‌ام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دست‌م دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمت‌ت! گلو‌یم یخ شده بود که یادم آمد روزه‌ام، خوردم و خوردم و آمدم پیش‌ت! چه غصه‌ای که خوردم و بستنی را هم‌راه‌ش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برای‌ت، با شیوه‌ی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم‌ و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از روی‌ش می‌گذشتی و من از روی تو، می‌خواهم‌ت می‌خواهم باز هم هر وقت که گرفت دل‌م بیایم و برای‌ت بخوانم! یادت هست می‌رفتم توی زیر گذر بتنی‌ت آواز می‌خواندم و صدای‌م می‌پیچید؟ و کیف می‌کردم و یادم می‌رفت که دل‌م گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقت‌ها دخترها می‌آمدند از توی زیر گذرت رد می‌شدند و به من می‌خندیدند و می‌گفتند دیوانه؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، هم‌این ام‌روز، کارگر‌ها دارند دورت دیور بتنی‌ می‌کشند که شل نکنند مردم پیچ‌ها‌ی‌ت را! ولی من می‌دانم، می‌دانم که این‌ها نمی‌خواهند من قطارت شوم و تو ریل‌م باشی! دارند زیرت، هم‌‌این‌جا و توی هم‌این نزدیکی، زیر گذر می‌زنند، برای‌ت آواز می‌خوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از روی‌م رد شو من زیرت هستم! هستم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 137

*/نامه/*

 

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه...

انی رایتُ دهراً مِن هِجرکَ القیامَه...

دارم من از فراق‌ش، در دیده صد علامت...

لَیسَت دَموعُ عَینی هذا لَنا العلَامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم...

مَن جَرَب المُجَرَب حَلَت به النَدامَه...

گفتم ملامت آید گر گِرد دوست گردم...

الله ما راینا حُبا بلا مَلامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

پرسیدم از طبیبی، احوال دوست گفتا...

فی بُعدِها عَذابٌ، فی قُربها السَلامَه...

حافظ چو طالب آمد، جامی به جان شیرین...

حَتی یَذوقُ مِِنهُ کَأساً مِن الکِرامَه...

عاشق‌ شو اَر نه روزی، کار جهان سر‌ آید...

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...

گر اوفتد به دست‌م، آن میوه‌ی رسیده...

بازا که توبه کردیم، از گفته و شنیده...

روزی کرشمه‌ای کن، ای یار بر گزیده...

یاران چه چاره سازم، با این دل رمیده...

وان رفتن خوش‌ش بین، وان گام آرمیده...

چون قطره‌های شبنم، بر برگ گل چکیده...

صد ما رو زِ رشک‌ش، جَیب قصب دریده...

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده...

 

سه غزل از حافظ (425، 426،435)// تلفیق محسن نامجو

 
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 89

در کوی نیک نامی ما را گذر نداند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 84

گفتم غم تو دارم... گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتم؟


گفتم غم تو دارم، گفتا غم‌ت سر‌آید

گفتم که ماه من شو، گفتا اگر بر‌آید

 

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوب‌رویان این کار کمتر آید

 

گفتم که بر خیال‌ت راه نظر ببندم؟

گفتا که شب رو است او، از راه دیگر آید

 

گفتم که بوی زلفت گمراه عالم‌م کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

 

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

 

گفتم که نوش لعل‌ت ما را به آرزو کشت

گفتا تو بنده‌گی‌ کن، کو بنده پرور آید

 

گفتم دل رحیم‌ت کی عزم صلح دارد

گفتا مگوی با کس تا وقت آن سر ‌آید

 

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر ‌آمد

گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


دم‌ت گرم حافظ!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)