صفحه‌ی 231


نامه‌ی چهار
*/ به هر که روز تولدش‌ست ام‌روز /*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۷ ]

صفحه‌ی 88

تولد سربازه وظیفه‌ی سرسره باز...، مبارک! :))

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 86

وب دوساله شده و من اینو تبریک می‌گم به خودم‌ و وب‌م!!

اوایل که این وب رو درست کرده بودم، خیلی نظر و اینا داشتم اون‌م فقط برای این که مهدی تو وب‌ش نوشت برادرم وب‌لاگ درست کرده! همه سرازیر شدن تو وب! :)) خیلی خوش می‌گذشت چون هر روز که سر می‌زدم حداقل 4 - 5 نظر جدید داشتم!
اما نمی‌دونم چی شد بعد از یه مدت دیگه نظرات هیچ تغییی نکرد!!!!
من بزرگ شدم و زنده‌گی‌م هم بزرگ‌تر و... وب هم بزرگ‌تر شده!
تولدت مبارک وبلاگ عزیزم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 51

بابایی تولدت مبارک

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 45

تولدم مبارک.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 44

تولدت مبارک داداش‌م:)
مدل این کیک‌م به خاطر این که خیلی کتاب‌خونی انتخاب کردم!!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 12

به نام اعظم او...
سلام.
متأسفم برای شما که نتونستید جایزه‌ای رو ببرید(کلی پول خرج کردم!) و برای خودم خوشحالم چون یاد گرفتم طوری به زبون کولوچویی سلیس حرف بزنم که شما آدم بزرگ‌ها که به من سر می‌زنین چیزی نفهمین!

خب می‌خواستم امتحان کنم ببینم به قول شما آدم بزرگ‌ها، کودک درون کدوم یکی از شما‌ها زنده‌س.

ولی متأسفانه...

هیچی!

وللش.

بگذریم.

ترجمه متنی که از خوندنش عاجز موندید در ادامه مطلب.

من می‌خوام در این پست از شما بپرسم چرا کودک درون بعضی ها خوابیده.
الف) به علت رشد.
ب) به علت دوستان ناباب.
ج) به علت آشنایی با چیزهای جدید.
د)...... (در این جا گزینه ای غیر از گزینه ها را بنویسید)
برای من این شده یه سوال چون شاید تا چند وقت آینده کودکِ درونِ منم به خواب بره. پس چون مسأله فوریتیه لطفاً جواب‌های خود رو به سامانه کلاغ خواهی زیر ارسال فرمایید:
 کلاغ کلاغ 30000(!)
خداحافظ.

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 11

به نام اعظم او ....
سِلو.
من داستم فک می‌تردم ته تی بنبیسم ته توما توشتون بیاد.بت به تین نتیژه رسیندم ته بدم اسمال تویدم ته شتلی بوت.
بدم؟
ندم؟
می‌دم:
اسمال یه دت پرچتوه داشتم با لق‌تاق بادی می‌دردم که مامایم یفت مهمونمون یو آبرد بد من‌یو برستاد دیبال نقود ‌مشتی!
همبین‌طوی که دیبال نقود مشتی می‌دشتم ته یه دو مامایم صدام کدر. یفتم تو دوتاق دیدم ته چه تیت خوشتلی رودِ زمبینِ دوتاق مهمونمون با دوبرینش وارد سد....
...
تیلد من اسمال پنژژنبه بوت. بعدژ مامایم ایا باسم ژاهارژنبه تَیلُد درفتن!
من در این مودوع باداشون در و بس تردم!
اینم از ژُست ارموز!
شما بدین در ژست های بعدی تی بنبیسم.
منمون.
خدادظ.


پس نوشت:

سِلو.
خوبین؟
خوشین؟
من این‌دفعه واسه این که نمی‌دونستم چی بنویسم، همین طوری با لهجه شروع کردم به نوشتن به صورت کولوچویی. اوایل برای این که شما هم بتونید بخونید، پرانتز باز می‌کردم بعد به سرم زد که یه متن به زبون سلیس کولوچویی بنویسم و شما اون رو ترجمه کنید و بعد به ترتیب به اولین نفری که جواب رو بفرسته تا آخرین نفر جوایزی اهدا خواهد شد!
-    اَلَکی(تیکه زبون یکی از بازیگرهای تازه وارد که در مجموعه مسیر انحرافی بازی کرده بود در قسمت‌های پایانی)
-    راستکی!!
کسی م که نمی خواد جواب بده باید تا پست  بعدی صبر کنه چون اینم یکی از پست‌هام که فقط به زبون کولوچویی نوشته شده پست بعدی هم همینِ که فقط ترجمه شده وهمچنین اسامی برندگان هم هست!!
اگر به سوالم هم که در متن هست جواب بدید متشکر می‌شوم!!
متن ترجمه شده در پست بعدی وجود داره!!
جوایز برندگان در ادامه مطلب می‌باشد.
خدادظ!

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 7

به نامِ خدا

سلام من از شما در خواست کرده بودم که امروز به مطلب از پیش آماده‌ای که به مناسبت جشن اتمام 11سالگی و رفتنم در 12 سالگی نوشته بودم به نگاهید!!!(یعنی نگاه کنید!)  هر چقدر دنبال کیک گشتم کیک خوشگلی پیدا نکردم حالا مجبوریم بدون کیک جشن تولد بگیرم. کادوی من یادتون نره اگه کادو نیارین ناراحت می‌شم.
حالا یه جشن تولدم این شکلی شد یه جشن تولدم یکم جالب‌تر از این بود یعنی این شکلی بود:
سال نمی‌دونم کی بود که ما رفته بودیم پرچکوه. و حسن با مامان و باباش اومده بودند پرچکوه. اون سال ما هم مهمون داشتیم ولی حسن از خونه‌شون پا می‌شد میومد خونه ما و خلاصه با مهمونا‌مون دوست شده بود دیگه. یه روز که یکی از مهمونامون کار داشت می‌خواس برگرده شهر‌شون، ما (یعنی من و حسن) تا خونه حسن اینا دنبالش کردیم. بعد ماشین اومد دنبالشون (مرد و زنش) سوار شدن و رفتن . بعد بارون اومد و من هم موندم خونه حسن اینا  و بعد از چند روز که من می‌خواستم برگردم یه چیزی بدم خونه‌مون، حسن نذاشت و گفت منم باهات میام که برگردی .دیگه ما هم مجور شدیم بگیم: باش! وقتی رسیدم خونه  مهمونامون با داداشم بهم تولدم رو تبریک گفتن. من وسیله هرو دادم و با اجبار حسن برگشتیم خونه شون. نمی‌دونم کی حسن به مامانش گفت امروز تولد منه، که همون شب مامانش دست به کار پختن کیک شد. من از همه جا بی‌خبر خوابیدم و فردا صبح‌ش صبحونه ما به جای شمع کبریت فوت کردیم و من حسن به هم گل هدیه دادیم بعد عینهو تیم های فوتبال لباس های هم دیگه رو پوشیدیم عکس انداختیم!!!
این هم شد یه جشن تولد حسابی!!!
جشن تولدم مبارک!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۰ ]

صفحه‌ی 6

به نام اعظم او...
ولادت حضرت مهدی مبارک.
خب بالاخره الان نظر منم عوض شد در رابطه با این که از قبل نوشتن خوب نیست و بهتره که در وقتی که امکانش هست بنویسم  و وقتی که نیست از قبل آماده نکرده باشم برای همین باید در این جارو تخته کنم برای همینم یه قفل نو براش خریدم تا آقا هکره این ورها نیاد اگه هم بیاد قفلم نو محکم باشه که نتونه بازش کنه خب بگذریم من یه نطق کوچولو در رابطه با عینک و بعد از اون یه نطق کوچولو دیگه در باب سفرمون کنم و بعدش خداحافظی تا 12 مرداد، آخه من از 12 مرداد یه مطلب از پیش آماده دارم چیز بیشتری دربارش نمی‌تونم بگم جز این که وبلاگ من توی آبدیت شده ها نمی‌ره پس خودتون بیان.
حالا بریم سر وقت نطق های کوچولوم :
  من یه آدم عینکی‌ام که چون عینکم شیشه‌ش شیکسته و کسی به فکرش نیست، خب نمی‌زنم. ولی همیشه همراه خودم می‌برم خدا رو چه دیدی شاید لازم شد. مهدی خوندن تموم کتاب‌ها و مجله‌هاش رو آزاد کرده ولی به شرط چاقو، نه به شرط عینک که منم مجبورم و می‌زنم تازه آخرین باری که رفتیم سینما من رو مجبور کرد  که عینک بزنم عجب گیری این عینک برای من!!!
خب عینک نزدن من دلایل دیگه‌ای هم داره که فک کنم خودتون حدس بزنین تازه اگه عینکی باشین می‌فهمین که چه توهین‌هایی به عینکی‌‌ها می‌شه! (البته در صورت کوچولو بودن!!!)
نطق دوم:
  بابام جدیدن یه جیپ پاژن خریده که اگه نمی‌دونین چه شکلی تو گوگل جستجو کنین تا بفهمین چه خوشگله  و ما با این ماشین می‌خوایم بریم پرچکوه جای شما خالی خیلی خوش می‌گذره و در آخر از اون‌هایی که وقتشون رو برای این وبلاگ تلف کردن و خوششون نیومد معذرت می‌خوام نارحتم دارم می‌رم اما چه فایده؟ کاش اون جاهم اینترنت داشت، کاش، کاش، ای‌ کاش و ....
راستی یه سوال نظرتون درباره این وبلاگ چیه؟؟؟
12 مرداد یادتو نره...
خدا حافظ من مثله ابرها بی‌خداحافظی نمی‌رم!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)